مرم

لغت نامه دهخدا

مرم. [ م َ رَ ] ( اِ ) مخفف مرهم است و آن چیزی باشد که بر زخم بندند. ( برهان ) ( آنندراج ) :
کای محمد رو طبیب حاذق صادق توئی
خُلق کن با خَلق و درنه درد ایشان را مرم.
سنائی.

مرم. [ م ُ رِم م ] ( ع ص ) نعت فاعلی است از مصدر ارمام. رجوع به ارمام شود. || ناقة مرم ؛ شتر ماده فربه با استخوان مغزدار، یا ناقه که در استخوانش اندک مغز مانده باشد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) مرهم .
شتر ماده فربه

گویش مازنی

/merem/ آوای کوتاه و ملاطفت آمیز گاو ماده جهت فراخواندن گوساله به نزد خود

پیشنهاد کاربران

1_مرهم
2_رم نکن
جای دخل ست این عدم از وی مرم
جای خرج ست این وجود بیش و کم
✏ �مولانا�
مرم . [ مَ رَ ] نهی است از [dehkhodaworddetail - 3522de0ba81b4c3bbc3973a634a4022f - fa. html رمیدن]. رم نکن، فرار نکن:
حال عارف این بُوَد بی خواب هم
گفت ایزد هُم رُقُودٌ، زین مَرَم
( مولانا )

بپرس