مرلوپونتی موریس

دانشنامه آزاد فارسی

مِرْلوپونْتی، موریس (۱۹۰۸ـ۱۹۶۱)(Merleau-Ponty, Maurice)
مِرْلوپونْتی، موریس
فیلسوف پدیدار شناس و منتقد اجتماعی فرانسوی. در دانشگاه لیونو سوربونِپاریس تدریس کرد. رویکردش نسبت به حزب کمونیست همدلانه بود، اما به آن نپیوست و در ۱۹۴۵ با آن قطع رابطه کرد. در همان سال همراه با سارترو سیمون دوبووارنشریۀ عصر جدیدرا منتشر کرد و در ۱۹۵۱ از آن جدا شد. در همین سال کرسی استادی فلسفه در کولژ دو فرانسرا تصاحب کرد. به مرگی زودهنگام درگذشت. مرلوپونتی کوشید در فلسفه اش سنت پدیدار شناسی هوسرلرا با سنت اگزیستانسیالیستی هایدگرو سارتر آشتی دهد. دو اثر اولیه و مشهور او به نام های ساخت رفتار(۱۹۴۲) و پدیدار شناسی ادراک(۱۹۴۵) در راستای سنت پدیدار شناسی بودند اما به جای آن که به شیوۀ هوسرل، ادراک را در ارتباط با سازمان درونی آگاهی بررسی کنند، آن را به عنوان ساخت هایی که به جهان ارجاع دارند، بررسی می کردند. پدیدار شناسی او از این حیث منحصربه فرد است که واقعیت جهان خارج و استقلال آن از آگاهی را تصدیق می کند و بدین ترتیب بسیاری از مفروضات شاخص پدیدار شناسی کلاسیک را کنار می گذارد. از نظر او پدیده شناسی برنامه ای است برای توصیف هستی انسانی تا آن جا که این هستی، «زیسته» و به گونه ای انضمامی درک شدنی است. اگزیستانسیالیسم نیز لحاظ کردن انسان است همچون موجودی ناتمام و موقتی در نیمۀ راه، میان ضرورت و آگاهی، طبیعت و آزادی. تعریف اگزیستانس دقیقاً همین تألیف ناممکن میان شیء و روح، فی نفسه و لنفسه، است که با این حال هر لحظه در پیش چشم ما، در پدیدۀ حضور انجام می گیرد. به عقیدۀ مرلوپونتی باید به شیوۀ هایدگر انسان را همچون «بودن ـ در ـ جهان» توصیف کرد تا با پل زدن میان شیء و آگاهی، خط هدایت کننده ای برای فلسفه ای در طبیعت و نیز برای تأمل دربارۀ بشریت و تاریخ به دست آورد. مرلوپونتی ثنویت کلاسیک میان جسم و نفس را رد می کند. انسان انضمامی نه امری صرفاً فی نفسۀ (جسم مادی که علم توان تحلیل آن را دارد) است نه امری صرفاً لنفسۀ (آگاهی و آزادی مطلق). رفتار بشری مجموعه ای ساختارمند است که در طبیعتی متشکل از صورت های مختلف (گشتالت) ادغام شده است. اما رفتارها معلول صرف محیط نیستند، بلکه رابطۀ انسان با طبیعت نوعی گفت وگوست و پدیدار شناسی می کوشد ارتباط معنادارِ شیء و روح را توصیف کند. انسان یک «من می اندیشم» فاقد علاقه نیست بلکه اساساً یک «من ادراک می کنم» است و بنابراین مسئلۀ «بدن» به عنوان ارگان ادراک در مرکز پدیدار شناسی ادراک قرار می گیرد. بدن نه مجموعه ای از مولکول های قابل معاوضه بلکه سوژه ای است که حقیقتاً در طبیعت اقامت دارد، یعنی مجموعه ای است از معناهای تجسدیافته و حاضر در جهان که آن ها را با سوژه های دیگر در اشتراکی بین الاذهانی به نمایش می گذارد. مرلوپونتی در ماجراهای دیالکتیک(۱۹۵۵) تاریخ را به نحوی تقلیل ناپذیر «متکثر» و تحویل نشدنی به عامل یا جنبشی واحد (حتی مارکسیسم) می داند. در آخرین مقاله اش «نشانه ها» (۱۹۶۰) و قبل از آن در معنا و بی معنایی(۱۹۴۸) معنای تاریخ را در پیوند با زبان و معناهایی که به نحو اجتماعی تثبیت شده اند بررسی می کند.

پیشنهاد کاربران

بپرس