مرقم

لغت نامه دهخدا

مرقم. [ م ُ رَق ْ ق ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ترقیم. رجوع به ترقیم شود. || کاتب و نویسنده. مرقن. ( از لسان ).

مرقم. [ م ِ ق َ ] ( ع اِ ) قلم.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مکواة وآلت داغ کردن. ج ، مَراقم. ( اقرب الموارد ). || آنچه بوسیله آن بر نان نقش کنند. ( از لسان ).

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- آلتی که با آن نویسند یا نقشی رقم کنند . ۲ - قلم جمع : مراقم .

فرهنگ معین

(مِ قَ ) [ ع . ] (اِ. ) قلم .
(مُ رَ قَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) رقم شده ، نگاشته .

فرهنگ عمید

هر آلتی که با آن بنویسند یا چیزی نقش کنند، قلم.
رقم شده، نگاشته.

پیشنهاد کاربران

بپرس