مرغک

/morqak/

معنی انگلیسی:
chuck, gusset, tomtit, birdie, gore, dog, mandrel

لغت نامه دهخدا

مرغک. [ م ُ غ َ ] ( اِ مصغر ) مصغر مرغ. تصغیر مرغ. مرغ کوچک. مرغ خرد. وگاه از آن خردی و حقارت مرغ اراده شود :
کلکش چو مرغیست دودیده پر آب مشک
وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ و تیر.
عسجدی.
بر سر هر شاخساری مرغکی است
بر زبان هر یکی بسم اللهی.
منوچهری.
پرنده مرغکان گستاخ گستاخ
شمایل بر شمایل شاخ بر شاخ.
نظامی.
به چشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه.
نظامی.
همه شهر مانده در ایشان شگفت
که چون شاید آن مرغکان را گرفت.
نظامی.
به هر گوشه دو مرغک گوش بر گوش
زده بر گل صلای نوش بر نوش.
نظامی.
کنون که مرغک پر کنده ای شدم جز تو
که سازد از پس تو وجه آب و دانه من.
سیف اسفرنگ.
جدجد؛ مرغکی است مشابه به ملخ. ( منتهی الارب ). کُزَم ؛ مرغکی که به عصفور ماند. ( منتهی الارب ).
- مرغک دانا ؛ کنایه است از طوطی.( برهان ) ( از انجمن آرا ) :
کنایه از قلم تست مرغک دانا
عبارت از سخن تست گنج بادآور.
کمال اسماعیل.
- امثال :
طعمه هر مرغکی انجیر نیست .
مولوی.
|| در اصطلاح خیاطی پاره ای که زیر زاویه چاک پیراهن دوزند. || در اصطلاح موسیقی ، نام سرودی است. ( از غیاث ) ( از آنندراج ).

مرغک. [ م ُ غ َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز در 30هزارگزی جنوب شرقی دهدز کنار راه تلخ آب به بادلان با103 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات ، محصولش غلات و صیفی ، شغل مردمش زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

مرغک. [ م ُ غ َ ] ( اِخ ) یکی از دهستانهای سه گانه بخش راین شهرستان بم ، این بخش در جنوب شرقی راین واقع و محدود است از شمال به دهستان نهرود، از شرق به بخش مرکزی ، از جنوب به شهرستان جیرفت و از غرب به بخش ساردوئیه. منطقه ای است کوهستانی و سردسیر. آب آن از قنوات کوهستانی و چشمه ها تأمین میشود این دهستان ییلاق ساکنین بم و نرماشیر محسوب است و تابستان عده کثیری موقتاًدر قرای آن ساکن میشوند. شغل مردمش زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان گلیم و کرباس بافی است. این دهستان از 56 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و جمعیت آن 5000 تن نفر است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

یکی از دهستانهای سه گانه بخش راین شهرستان بم . این دهستان ییلاق ساکنان بم و نرماشیر محسوب میشود. محصول عمده: حبوبات لبنیات انواع میوه . قسمت مهم ذغال مصرفی کرمان و بم از این دهستان تهیه میشود صنایع دستی زنان : کرباس بافی . این دهستان از ۶۵ آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده که جمعا بالغ بر ۵٠٠٠ نفر جمعیت دارد .
مرغ کوچک : مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو چون بخوردن قصد سوی عنبر شهبا کند . ( منوچهری )

فرهنگ عمید

۱. [مصغرِ مرغ] مرغ کوچک.
۲. در خیاطی تکۀ کوچک سه گوش از پارچه.

گویش مازنی

/merghek/ نام علفی است

مترادف ها

chicken (اسم)
بچه، کمرو، ترسو، جوجه، مرغک، جوجه مرغ، مرد جوان

birdie (اسم)
مرغک

gusset (اسم)
مرغک، خشتک، بغل دم

chuck (اسم)
مرغک، جانم، جوجه مرغ تکان

little bird (اسم)
مرغک

mandrel (اسم)
مرغک، قالب، سنبه

mandril (اسم)
مرغک، قالب، سنبه

فارسی به عربی

طبطبة

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

مرغکمرغکمرغکمرغک

بپرس