هر که را راهبر زغن باشد
گذر او به مرغزن باشد.
رودکی.
وقت صلحش کس نداندمرغزن از مرغزاروقت خشمش کس نداند مرغزار از مرغزن.
منوچهری.
هیچ نندیشی که تا خود چون بود انجام کارمرغزار آمد جزای فعل تو یا مرغزن.
سنائی.
آن جهان داری که گشت اندر نبردمرغزار از زخم تیغش مرغزن.
امامی هروی ( از آنندراج ).
، مرغ زن. [ م َ غ َ زَ ] ( اِ )ماه ایران باستان ، مطابق تقریباً شباط و فوریه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). یکی از اسامی نه ماهی که در کتیبه بیستون ذکر شده «مرغ زن » است و آن ماه دوم از زمستان ( انامک - مرغ زن - وی یخن ) بوده است و ظاهراً معنی چمن زن میدهد. ( از تاریخ ایران باستان ص 1499 ).