چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بیقیاس
بید را چون پر طوطی برگ روید بیشمار
دوش وقت نیمشب بوی بهار آورد باد
... [مشاهده متن کامل]
حبّذا باد شمال و خرّما بوی بهار
باد گویی مشک سوده دارد اندر آستین
باغ گویی لعبتان ساده دارد در کنار
ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله
نسترن لؤلؤی لالا دارد اندر گوشوار
تابر آمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل
پنجه های دست مردم سر فرو کرد از چنار
باغ بوقلمون لباس و راغ بوقلمون نمای
آب مروارید رنگ و ابر مروارید بار
راست پنداری که خلعت های رنگین یافتند
باغهای پر نگار از داغگاه شهریار
داغگاه شهریار اکنون چنان خرم بود
کاندرو از نیکویی حیران بماند روزگار
سبزه اندر سبزه بینی چون سپهر اندر سپهر
خیمه اندر خیمه بینی چون حصار اندر حصار
سبزه ها با بانگ رود مطربان چرب دست
خیمه ها با بانگ نوش ساقیان می گسار
هر کجا خیمه ست خفته عاشقی با دوست مست
هر کجا سبزه ست شادان یاری از دیدار یار
عاشقان بوس و کنار و نیکوان نازو عتاب
مطربان رود و سرود و می کشان خواب و خمار
روی هامون سبز چون گردون ناپیدا کران
روی صحرا ساده چو دریای ناپیدا کنار
اندر آن دریا سماری وان سماری جانور
وندر آن گردون ستاره وان ستاره بیمدار
هر کجا کهسار باشد آن سماری کوه بر
هر کجا خورشید باشد آن ستاره سایه دار
معجزه باشد ستاره ساکن و خورشید پوش
نادره باشد سماری که بر و صحرا گذار
بر در پرده سرای خسرو پیروز بخت
از پی داغ آتشی افروخته خورشیدوار
بر کشیده آتشی چون مطرد دیبای زرد
گرم چون طبع جوان و زرد چون زرعیار
داغها چون شاخهای بسد یاقوت رنگ
هر یکی چون نار دانه گشته اندر زیر نار
ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف
مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار
خسرو فرخ سیر بر باره دریا گذر
با کمند شصت خم در دست چون اسفندیار
اژدها کردار پیچان در کف رادش کمند
چون عصای موسی اندر دست موسی گشته مار
همچو زلف نیکوان خرد ساله تا بخورد
همچو عهد دوستان سالخورده استوار
کوه کوبان را یگان اندر کشیده زیر داغ
بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار
گردن هر مرکبی چون گردن قمری بطوق
از کمند شهریار شهر گیر شهردار
هرکه را اندر کمندشصت بازی در فکند
گشت داغش بر سرین و شانه و رویش نگار
هر چه زینسو داغ کرد از سوی دیگر هدیه داد
شاعران را با لگام و زایران را با فسار
فخر دولت بوالمظفر شاه با پیوستگان
شادمان و شادخوار و کامران و کامکار
روز یک نیمه ، کمند و مرکبان تیز تک
نیم دیگر مطربان و باده نوشین گوار
زیرها چون بیدلان مبتلی نالنده سخت
رودها چون عاشقان تنگدل گرینده زار
خسرو اندر خیمه و بر گرد او گرد آمده
یوز را صید غزال و باز را مرغ شکار
این چنین بزم از همه شاهان کرا اندر خورست
نامه شاهان بخوان و کتب پیشینان بیار
ای جهان آرای شاهی کز تو خواهد روز رزم
پیل آشفته امان و شیر شرزه زینهار
کارزاری کاندر او شمشیر تو جنبنده گشت
سربسر کاریز خون گشت آن مصاف کارزار
مرغزاری کاندر و یک ره گذر باشد ترا
چشمه حیوان شودهر چشمه یی زان مرغزار
کوکنار از بس فزع داروی بیخوابی شود
گر بر افتد سایه شمشیر تو بر کوکنار
گر نسیم جود تو بر روی دریا بر وزد
آفتاب از روی دریا زر برانگیزد بخار
ور سموم خشم تو بر ابر و باران در فتد
از تف آن ابر آتش گردد و باران شرار
ور خیال تیغ تو اندر بیابان بگذرد
از بیابان تابه حشر الماس برخیزد غبار
چون تو از بهر تماشا بر زمینی بگذری
هر بنایی زان زمین گردد بنای افتخار
تیغ و جام و باز و تخت از تو بزرگی یافتند
روز رزم و روز بزم و روز صید و روز بار
روز میدان گر ترا نقاش چین بیند به رزم
خیره گردد شیر بنگارد همی جای سوار
گرد کردن زر و سیم اندر خزینه نزد تو
نا پسندیده تر از خون قنینه است و قمار
دوستان و دشمنان را از تو روز رزم وبزم
شانزده چیزست بهره، وقت کام و وقت کار
نام وننگ و فخر و عار و عز وذل و نوش وزهر
شادی و غم، سعد و نحس و تاج و بند و تخت و دار
افسر زرین فرستد آفتاب از بهر تو
همچنان کز آسمان آمد علی را ذوالفقار
کردگار از ملک گیتی بی نیازست ای ملک
ملک تو بود اندرین گیتی مراد کردگار
گر نه از بهر عدوی تو ببایستی همی
فخر تو از روی گیتی برگرفتی نام عار
ور بخواهی بر کنی ازبن سزا باشد عدو
اختیار از تست چونان کن که خواهی اختیار
شاعران را تو زجدان یادگاری، زین قبل
هر که بیتی شعر گوید نزد تو یابد قرار
تا طرازنده مدیح تو دقیقی درگذشت
ز آفرین تو دل آکنده چنان کز دانه نار
تا بوقت این زمانه مرو را مدت نماند
زین سبب چون بنگری امروزتا روز شمار
هر نباتی کز سر گور دقیقی بر دمد
گر بپرسی ز آفرین تو سخن گوید هزار
تا نگردد باد خاک و ماه مهر و روز و شب
تا نگردد سنگ موم و سیم زر و لاله خار
تا کواکب را همی فارغ نبیند کس زسیر
تا طبایع را همی افزون نیابنداز چهار
بر همه شادی تو بادی شاد خوارو شادمان
بر همه کامی تو بادی کامران و کامکار
بزم تو از ساقیان سرو قد چون بوستان
قصر تو از لعبتان قند لب چون قندهار
شعری از فرخی سیستانی
جایی که من با عشقم هرروز میرفتم هی چه روزایی بود عشقم دیگه پیشم نیس
مِرغ نوعی چمن و علف است
مرغزار یعنی چمنزار ، علفزار و نیزار
جای است که به خاطر نوع خاک و رطوبت زمین همیشه سرسبز است
در کردی کرمانجی معادل آن مرگان است ( مِرگان )
M�rganزمینی که پوشیده از چیم ، چیمان یا قامیش است
... [مشاهده متن کامل]
در روستای گدوگانلو شیروان منطقه ای به این اسم وجود دارد
صادق دلاور
مرغزار : چمنزار - سبزه زار
مَرغزار ( به انگلیسی: Prairie ) زمین وسیع هموار یا تپه ماهور است که همیشه عاری از درخت و پوشیده از علف بوده است.
انواع
کوتاه
مرغزاری با علف های کوتاه که بارش سالانهٔ بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ میلی متر دارد و میزان تبخیر و تعرق آن نیز زیاد است.
... [مشاهده متن کامل]
ماسه ای
مرغزاری بر روی نهشت های ماسه ای گسترده و کاملاً زهکشی شده
بلند
مرغزاری با بارش سالانهٔ بیش از ۵۰۰ میلی متر که دارای خاک رُس بنیان و علف های بلند است.
تپه ای
مرغزار خشکی در مکان های کاملاً زهکشی شده و در بالای تپه ها و پشته ها و شیب های تند.
خشک
مرغزاری در شیب ها و بلندی های زهکشی شده که غالباً مجاور مرغزار معتدل است.
معتدل
مرغزاری در مکان های نسبتاً زهکشی شده که در تمام فصول رطوبت زیادی دارد.
مرطوب
مرغزاری که خاک آن در بخش اعظم فصل رویش غرقابی است.
Ecosystems considered part of the temperate grasslands, savannas, and shrublands biome
Prairies are ecosystems considered part of the temperate grasslands, savannas, and shrublands biome by ecologists, based on similar temperate climates, moderate rainfall, and a composition of grasses, herbs, and shrubs, rather than trees, as the dominant vegetation type. Temperate grassland regions include the Pampas of Argentina, Brazil and Uruguay, and the steppe of Ukraine, Russia and Kazakhstan. Lands typically referred to as "prairie" tend to be in North America. The term encompasses the area referred to as the Interior Lowlands of Canada, the United States, and Mexico, which includes all of the Great Plains as well as the wetter, hillier land to the east.
علفزار ، چمن زار
یعنی سبزار
راغ . . .
یعنی جایی که مرغ در آن زیاد است
جایی پر از مرغ
مرغداری یعنی چمنیان نه پرنده ای کوچک این واقعا مسخره اس
مرغ زار یعنی جایی که پر از پرنده باشه
معنی کلمه مرغزار= چمنزار - سبزه زار
معنای کلمه مرغزار= سبزه زار - چمن زار. ❤
مرغزار به معنای = سبزه زار - چمن زار . ❤❤
مرغ زار ۲ تا معنی داره دوستان
1 - پرنده کوچک و ضعیف و ناراحت
2 - سبزه زار یا چمن زار ( به گفته کتاب فارسی ششم )
مرغ زار به معنی پرنده ناراحت
مرغزار به معنی سبزه زار
اینم من نمی گم معلمان میگن
مادرم هم که رشته ادبیات فارسی خونده همینو میگه
چراگاه. صحرا. چمنزار.
پرنده ی ناتوان و کوچک و ضعیف
پرنده ای ناتون و خسته
توجه داشته باشید مرغ زار به معنای سزسبز نیست😅اون مرغزاره که به معنی جای سرسبز🙂مرغ زار به معنای مرغ نالان است🙂
مرغ نالان_مرغ نگران_معنی انگلیسی:thr chikrn field
و همینطور نام یک دشت زیبا در کشور عزیزمان ایران است
مرغ داری یا جایی کت مرغ رذ پرورش می دهند
بچه ها میشه جایی که مرغ ها زندگی می کنن
بندت معلم پاییه ۶ هینن
میشه آواز خواندن پرنده ها
معنی مرغ زار میشه
آواز خواندن پرنده ها
مورغ زار. مورغ داری
مَرغ به معنای چمن است و مَرغزار به معنای چمن زار
چمنرار
بدک نی
مَرغزار یعنی چمن زار ولی مُرغ زار یعنی پرنده ی ناراحت
پرنده ضعیف، ناتوان، کم توان
سبزه زار، چمن زار
راغ
چمنزار
چمن
یعنی پرنده ای غمگین
یعنی روزگار
من می گم یعنی یک پرنده ی کوچک و ناتوان
سبزه زار
یعنی مرغ کوچک وخاکستری رنگ
پرنده غمگین
پرنده ای کوچک
دشت زیبا
پرنده ای کوچک و نحیف
نوعی پرنده
جای سرسبز وخرم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٧)