مرعا. [ م َ ] ( ع اِ ) مرعاة. مرعی. چراگاه. رجوع به مرعی شود : از خنجر زهرآبگون هفت اژدها را ریخت خون همت زنه پرده برون دل هشت مرعا داشته.خاقانی.میش مشغول است در مرعای خویش لیک چوپان واقف است از حال میش.مولوی.دست اندازیم چون اسبان سپس در دویدن سوی مرعای انس.مولوی.