مرع

لغت نامه دهخدا

مرع. [ م َ ] ( ع مص ) روغن بسیار بر سر مالیدن. ( منتهی الارب ). مالیدن سر را بوسیله روغن. ( از اقرب الموارد ). || شانه کردن موی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مرع. [ م َ ]( ع اِ ) زمین گیاه ناک و فراخ علف. ( آنندراج ). || کلأ. ج ، اَمرُع ، اَمراع. ( از اقرب الموارد ). || فراوانی علف و چراگاه. ( از منتهی الارب ).

مرع. [ م َ رَ ] ( ع مص ) گیاه ناک گردیدن رودبار و فراخ علف شدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مراعة. و رجوع به مراعة شود. || در خصب و فراوانی قرار گرفتن. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ).

مرع. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) فراخی علف و چراگاه. ( ناظم الاطباء ).

مرع. [ م َ رِ ] ( ع ص ) مرد چراگاه جوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || خصب. ( از اقرب الموارد ).

مرع. [ م ُ ] ( ع اِ ) ج ِ مُرعَة و مُرَعة. ( منتهی الارب ). مُرَع. ( اقرب الموارد ). رجوع به مرعة شود.

مرع. [ م ُ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ مُرعة یا مُرَعة. ( اقرب الموارد ). مُرع. ( منتهی الارب ). رجوع به مرعة شود.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) زمین گیاه دار.

پیشنهاد کاربران

بپرس