مرسع

لغت نامه دهخدا

مرسع. [ م ُ رَس ْ س ِ ] ( ع ص ) اسم فاعل است از مصدر ترسیع در تمام معانی کلمه. رجوع به ترسیع در ردیف خود شود. || رجل مرسع؛ مرد دردمند نیام چشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شخصی که «موق » و گوشه چشم او تباه گشته باشد. ( از اقرب الموارد ). مرسعة. و رجوع به مرسعة شود.

فرهنگ فارسی

مرد دردمند نیام چشم

پیشنهاد کاربران

بپرس