سوی مرزدارانش نامه نوشت
که خاقان ره راد مردی بهشت.
دقیقی.
به درگاه خسرو نهادند روی همه مرزداران به فرمان اوی.
دقیقی.
چو از مرزداران و از لشکرش بداند که رنج است بر کشورش.
فردوسی.
بیامد ز کاخ همایون همای خود و مرزداران پاکیزه رای.
فخرالدین اسعد.
به هر شهری شد از وی شهریاری به هر مرزی شد از وی مرزداری.
فخرالدین اسعد.
ز هر شهری بیامد شهریاری ز هر مرزی بیامد مرزداری.
فخرالدین اسعد.
سپاه سپیجاب و فرغانه رادگر مرزداران فرزانه را.
نظامی.
|| کسانی که برای نگاهداری سرحد کشورند. ( لغات فرهنگستان ). مأمور مرزداری. رجوع به مرزداری و مرزبانی شود. || دهقان : خود و مرزداران بکوشید سخت
نشاندند هر جای چندین درخت.
فردوسی.