مرزبه

لغت نامه دهخدا

( مرزبة ) مرزبة. [ م َ زَ ب َ ] ( ع اِمص ) مهتری اهل فرس. ( منتهی الارب ). ریاست فرس. رئیسی و سرکردگی پارسیان. ( از اقرب الموارد ). اسم مصدری است که عربان از واژه مرزبان فارسی ساخته اند. رجوع به مرزبان در این لغت نامه شود.

مرزبة. [ م ِ زَ ب َ / م ِ زَب ْ ب َ ] ( ع اِ )کلوخ کوب. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( دستور الاخوان )( از متن اللغة ). تخماق. || آهن کوب حدادان.( منتهی الارب ). مطرقه آهنگران. اِرزبّة. ( از متن اللغة ). پتک : مع کل فارس مرزبة حدید فیجیئون الی الباب و یضرب کل واحد منهم القفل والباب ضربات کثیرة. ( یادداشت مؤلف ، از معجم البلدان ذیل کلمه «سد یأجوج و مأجوج » ). || عصای آهنی. عصیة من حدید. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). ج ، مرازب.

فرهنگ فارسی

کلوخ کوب

پیشنهاد کاربران

بپرس