مرزبان بن محمد یا سالار مرزبان ( متوفی ۳۴۶ ه. ق ) دومین حاکم سلاری بود. وی که از سال ۳۳۰ تا ۳۴۶ حکومت می کرد، از بزرگترین حاکمان زمان خود بود.
مرزبان، بهمراه دو برادرش وهسودان و صعلوک، سه پسر محمد بن مسافر بودند. از کودکی و زمان تولد آنها اطلاعی در دست نیست. محمد بن مسافر با فرزندان خود سوءرفتار داشت و در سال ۳۳۰ قصد کرد پسرش وهسودان را مخفیانه دستگیر کند، ولی وهسودان و مرزبان از قصد پدر مطلع شدند و سپس در توطئه ای، هنگامی که پدرشان محمد قلعهٔ شمیران را ترک کرده بود، به کمک مادرشان آن قلعه را اشغال کردند و قدرت را از او ستاندند. او پس رسیدن به حکومت، به سمت شمال غرب ایران لشکرکشیده و آذربایجان و آران و بخش هایی از ارمینیه و شروانشاهان را تحت فرمان خود درآورد و سلاریان را به اوج قدرت رسانید. از مرزبان نسبت به سایر حکّام سلاری اطلاعات بیشتری در دست است. کسروی صفات هوشیاری، خردمندی، شجاعت، و مردانگی را به او نسبت می دهد.
... [مشاهده متن کامل]
پس از مرگ او به دلیل دشمنی و تیرگی روابط فرزندان او با برادرش وهسودان، و دلایل دیگر، آنان چندان شکوهی نداشتند و در مدت کوتاهی از بین رفتند.
او با حمله به آذربایجان دیسیم حاکم آنجا را شکست داد و بر آنجا مسلط شد. وی و برادرش وهسودان با تأیید ضمنی مادرشان، پدر خود را که فرمانروای محلی طارم بود و تابعان خود را به ستوه آورده بود، خلع کردند و به زندان انداختند. در حالی که وهسودان بر شمیران حکمرانی می کرد، مرزبان به آذربایجان حمله کرد. نیروهای دیلمی دیسیم، که از بازماندگان لشکر وشمگیر بودند، از وی روی برگرداندند و به مرزبان پیوستند. بدین ترتیب مرزبان توانست تبریز و اردبیل را فتح کند.
در سال ۳۳۰ ه. ق پسران محمد بن مسافر، مرزبان و وهسودان، با حمایت مادرشان خراسویه، علیه او توطئه، و از حکومت ساقطش کردند. ابن مسکویه علت این توطئه بدرفتاری و سخت گیری های دائمی محمد و ترس پسرانش از او عنوان کرده است؛ چراکه محمد فرمانروایی عاقل، هوشیار و علاقمند به آبادی و سازندگی، ولی در عین حال، بی رحم و بداخلاق بوده است.
محمد بدسرشت و درشت خوی بود و با خاندان خود سخت گیری و رفتار ناهنجار داشت. وهسودان پسرش از او ترسناک شده پیش برادرش مرزبان که در یکی از دزهای تارم بود پناه برد. محمد دانست چون دو برادر با هم باشند برایشان دست نخواهد داشت و خواست میانشان جدایی بیاندازد نامه ای به مرزبان نوشت و او را به نزد خود فراخواند. وهسودان به مرزبان گفت من از تنهایی خود در این دز ترسناکم چه پدرمان در خیال گرفتن من است. مرزبان برادر را نیز همراه برداشت و چون در اثنای راه بودند به پیکی از محمد برخوردند که پنهان پیش مردم آن دز فرستاده و پیغام داده بود وهسودان چون تنها بماند دستگیر کنند و نگهدارند و دز را نیز به مرزبان بار ندهند. مرزبان و وهسودان از این پیک و پیغام در شگفت شده نیت محمد را دربارهٔ خود دانستند و چون به شمیران رسیدند محمد به دز دیگری بیرون رفته بود. مرزبان و وهسودان داستان پیک و پیغام را با مادر خود خراسویه گفتگو کردند و به همدستی او دز را با همه گنجینه و اندوخته محمد تصرف نمودند. محمد چون این خبر بشنید در کار خود حیران ماند و در آن دز که بود تهیدست و تنها بنشست …
مرزبان، بهمراه دو برادرش وهسودان و صعلوک، سه پسر محمد بن مسافر بودند. از کودکی و زمان تولد آنها اطلاعی در دست نیست. محمد بن مسافر با فرزندان خود سوءرفتار داشت و در سال ۳۳۰ قصد کرد پسرش وهسودان را مخفیانه دستگیر کند، ولی وهسودان و مرزبان از قصد پدر مطلع شدند و سپس در توطئه ای، هنگامی که پدرشان محمد قلعهٔ شمیران را ترک کرده بود، به کمک مادرشان آن قلعه را اشغال کردند و قدرت را از او ستاندند. او پس رسیدن به حکومت، به سمت شمال غرب ایران لشکرکشیده و آذربایجان و آران و بخش هایی از ارمینیه و شروانشاهان را تحت فرمان خود درآورد و سلاریان را به اوج قدرت رسانید. از مرزبان نسبت به سایر حکّام سلاری اطلاعات بیشتری در دست است. کسروی صفات هوشیاری، خردمندی، شجاعت، و مردانگی را به او نسبت می دهد.
... [مشاهده متن کامل]
پس از مرگ او به دلیل دشمنی و تیرگی روابط فرزندان او با برادرش وهسودان، و دلایل دیگر، آنان چندان شکوهی نداشتند و در مدت کوتاهی از بین رفتند.
او با حمله به آذربایجان دیسیم حاکم آنجا را شکست داد و بر آنجا مسلط شد. وی و برادرش وهسودان با تأیید ضمنی مادرشان، پدر خود را که فرمانروای محلی طارم بود و تابعان خود را به ستوه آورده بود، خلع کردند و به زندان انداختند. در حالی که وهسودان بر شمیران حکمرانی می کرد، مرزبان به آذربایجان حمله کرد. نیروهای دیلمی دیسیم، که از بازماندگان لشکر وشمگیر بودند، از وی روی برگرداندند و به مرزبان پیوستند. بدین ترتیب مرزبان توانست تبریز و اردبیل را فتح کند.
در سال ۳۳۰ ه. ق پسران محمد بن مسافر، مرزبان و وهسودان، با حمایت مادرشان خراسویه، علیه او توطئه، و از حکومت ساقطش کردند. ابن مسکویه علت این توطئه بدرفتاری و سخت گیری های دائمی محمد و ترس پسرانش از او عنوان کرده است؛ چراکه محمد فرمانروایی عاقل، هوشیار و علاقمند به آبادی و سازندگی، ولی در عین حال، بی رحم و بداخلاق بوده است.
محمد بدسرشت و درشت خوی بود و با خاندان خود سخت گیری و رفتار ناهنجار داشت. وهسودان پسرش از او ترسناک شده پیش برادرش مرزبان که در یکی از دزهای تارم بود پناه برد. محمد دانست چون دو برادر با هم باشند برایشان دست نخواهد داشت و خواست میانشان جدایی بیاندازد نامه ای به مرزبان نوشت و او را به نزد خود فراخواند. وهسودان به مرزبان گفت من از تنهایی خود در این دز ترسناکم چه پدرمان در خیال گرفتن من است. مرزبان برادر را نیز همراه برداشت و چون در اثنای راه بودند به پیکی از محمد برخوردند که پنهان پیش مردم آن دز فرستاده و پیغام داده بود وهسودان چون تنها بماند دستگیر کنند و نگهدارند و دز را نیز به مرزبان بار ندهند. مرزبان و وهسودان از این پیک و پیغام در شگفت شده نیت محمد را دربارهٔ خود دانستند و چون به شمیران رسیدند محمد به دز دیگری بیرون رفته بود. مرزبان و وهسودان داستان پیک و پیغام را با مادر خود خراسویه گفتگو کردند و به همدستی او دز را با همه گنجینه و اندوخته محمد تصرف نمودند. محمد چون این خبر بشنید در کار خود حیران ماند و در آن دز که بود تهیدست و تنها بنشست …