به دانش تو صورتگر خویش باش
برون آی از ژرف چه مردوار.
ناصرخسرو.
دل چکند گویدم همی ز هواسخت نگهدار مردوار مرا.
ناصرخسرو.
خاقانی این سراب که داند که مردوارزین خاکدان به بام جهان بر علم زند.
خاقانی.
خدمتی مردوار می کردم راستی را کنون نه آن مردم.
نظامی.
بکوشیم کوشیدنی مردواررگ جان به کوشش کنیم استوار.
نظامی.
اسب در میدان رسوائی جهانم مردواربیش از این در خانه نتوان گوی و چوگان داشتن.
سعدی.
ز دوستان به جفا سیرگشته مردی نیست جفای دوست زنم گرنه مردوار کشم.
سعدی.