مرده ساختن. [ م ُ دَ / دِت َ ] ( مص مرکب ) خود را مرده ساختن. خود را به مردگی زدن خود را مرده وانمود کردن. چون مردگان بی حس و حرکت افتادن : من نیز خویشتن را در میان ایشان انداختم و خویشتن را مرده ساختم. ( تاریخ بخارا ). معنی مردن ز طوطی بد نیاز در نیاز و فقر خود را مرده ساز .
مولوی.
فرهنگ فارسی
(مصدر ) خود ( خویشتن ) را مرده ساختن . ۱ - خود را همچون مرده ساختن . ۲- خود را مرده وانمود کردن : من نیز خویشتن را در میان ایشان انداختم و خویشتن را مرده ساختم .