بمرد و جهان مرده ری ماند از اوی
شد آن گنج با شاهی و رنگ و بوی.
فردوسی ( از جهانگیری ).
رجوع به مرده ریگ شود.|| ( ص مرکب ) به کنایه هر چیز زبون و سقط. ( از رشیدی ) ( از انجمن آرا ). چیزهای کم بها. ( از انجمن آرا ). وامانده. به تحقیر و تخفیف چیز بی ارزش و نامطلوب را گویند و رجوع به مرده ریگ شود :
که این مرده ری ببر و خفتان جنگ
بینداز و این مغفر تیره رنگ.
فردوسی.
زار مانده ست مرده ری دنیانکند جُست را کِری دنیا.
سنائی.
بود در مرده ری گریبانش دو درم بهر جامه و نانش.
سنائی ( از انجمن آرا ).