مردن خون ؛ در اثر ضربتی خون دویدن زیر بشره. ( یادداشت بخط مؤلف ) . بر اثر ضربه یا بین شکاف قرار گرفتن قسمتی از جسم آدمی خون در زیر پوست جمع شدن و برنگ کبود یا سیاه در زیر آن نمایان گشتن.
|| قتل. کشتن. کشته شدن. از بین بردن نفس زنده : پس هرکس این سخن بگفت مسلمان شد و از کفر بیرون آمدو خون او بسته شد و بشمشیر از گردن او بیوفتاد. ( ترجمه تفسیر طبری ) .
... [مشاهده متن کامل]
گمان مبر که مرا بی تو جای حال بود
جز از تو دوست کنم خون من حلال بود.
دقیقی.
|| قتل. کشتن. کشته شدن. از بین بردن نفس زنده : پس هرکس این سخن بگفت مسلمان شد و از کفر بیرون آمدو خون او بسته شد و بشمشیر از گردن او بیوفتاد. ( ترجمه تفسیر طبری ) .
... [مشاهده متن کامل]
گمان مبر که مرا بی تو جای حال بود
جز از تو دوست کنم خون من حلال بود.
دقیقی.