مردمک

/mardomak/

معنی انگلیسی:
pupil, pupli

لغت نامه دهخدا

مردمک. [ م َ دُ م َ ] ( اِ مصغر ) تصغیر مردم است که شخص واحد باشد از آدمی. ( برهان قاطع ). مردم خرد.رجوع به مردم شود. || سیاهی کوچک که در میان سیاهی چشم باشد و مردمک آن را بدین سبب گویند که صورتی کوچک به شکل آدمی در آن می نماید و از این جهت در عربی انسان العین گویند. ( غیاث اللغات ). مردمک چشم. مردمک دیده. مردم چشم. مردم دیده. مردم. انسان العین. ذباب العین. صبی العین. لعبت عین. ذباب. مردمه. کیک. کاک. به به. ببک. نی نی. ناظر. تخم چشم. ( یادداشت مؤلف ). سوراخ وسط عینیه چشم که قطر آن در انسان بین 3 تا 6 میلی متر است. مردمک ممکن است گشاد یا تنگ گردد و مقدار نوری که باید در چشم داخل شود بدین وسیله تنظیم می گردد. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
مردمش چون مردمک دیدند خرد
در بزرگی مردمک کس ره نبرد.
مولوی.
فرع دید آمد عمل بی هیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک.
مولوی.
- مردمک بصر ؛ مردم دیده :
بس مهر که از خیال رویت
بر مردمک بصر نهادم.
عطار.
- مردمک چشم ؛ مردم چشم :
بر گونه سیاهی چشم است غژم او
هم بر مثال مردمک چشم ازو تکس.
بهرامی.
زنهار قدم به خاک آهسته نهی
کان مردمک چشم نگاری بوده ست.
خیام.
چون هر دو میم مردمه در چشم کاتبان
کور است هردو مردمک چشم آدمی.
خاقانی.
اگر به گوش من از مردمی دمی برسد
به مژده مردمک چشم بخشمش عمدا.
خاقانی.
مردمک چشم ساز نعل پی صوفیان
دانه دل کن نثار بر سراصحابنا.
خاقانی.
تا رخ و موی ترا در نرسد چشم بد
مردمک چشم ها جمله سپند تو باد.
عطار.
- مردمک دیده ؛ مردم چشم :
از مردمک دیده بباید آموخت
دیدن همه کس را و ندیدن خود را.
خواجه عبداﷲ انصاری.
از مردمی تست که خاک قدمت راست
بر مردمک دیده احرار تقدم.
سوزنی.
سدی از ظلمت در پیش مردمک دیده کشیده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 189 ).
رشک آیدم ز مردمک دیده بارها
کاین شوخ دیده چند ببیند جمال دوست.
سعدی.

فرهنگ فارسی

سیاهی میان دائره چشم که عکس اشیائ واشخاص در آن می افتد، مردمه و مردم نیزمیگویند، کیک و کاک هم گفته اند
۱ - تصغیر مردم .۲ - سوراخ وسط عنبی. چشم که قطر آن در انسان بین ۳ تا ۶ میلیمتر است . مردمک ممکنست گشاد یا تنگ گردد ومقدار نوری که باید در چشم داخل شود بدین وسیله تنظیم میگردد . تنگ شدن مردمک مربوط به زوج سوم اعصاب دماغی ( عصب محرک. مشترک چشم ) است وگشاد شدنش مربوط به رشته های سمپاتیک است که از قسمت گردنی پشتی نخاع میایند . حرکات تنگ و گشاد شدن مردمک عمل انعکاسی است که عوامل زیاد در آن دخالت دارند مانند تحریک شبکیه از نور وتنگ شدنش در روشنایی و گشاد شدنش در تاریکی ( عمل تطابق ) . تحریک شدید اعصاب حسی ( درد ) مردمک را تنگ میکند و حالت خفگی و جمع شدن دی اکسید کربن در خون و آتروپین سوراخ مردمک را گشاد مینماید ازرین و تریاک مردمک را تنگ میکنند مردمک چشم حدقه انسان العین مردم چشم ثقب. عنبیه .

فرهنگ معین

(مَ دُ مَ ) (اِمصغ . ) سیاهی میان دایرة چشم .

فرهنگ عمید

دریچه ای میان عنبیه که نور را به داخل چشم هدایت می کند، مردمه.

فرهنگستان زبان و ادب

{pupil} [پزشکی] سوراخی گرد در مرکز عنبیه که نور از خلال آن وارد عدسی چشم می شود

واژه نامه بختیاریکا

بیوینک

دانشنامه عمومی

مردمک ( به انگلیسی: Pupil ) سوراخی است که در وسط عنبیه چشم قرار دارد. مردمک ورودی مسیر نور به داخل چشم است. در بسیاری از جانوران ( حتی تعداد کمی از ماهی ها ) اندازهٔ مردمک توسط ماهیچه های موجود در عنبیه با توجه به شدت نور تنگ و گشاد می شود ( زمانی که نور زیاد باشد تنگ و زمانی که نور کم باشد گشاد می شود ) . این عمل در اثر تحریک اعصاب پاراسمپاتیک و سمپاتیک صورت می گیرد.
شکل مردمک در گونه های مختلف جانوران متفاوت است: دایره ای، هلالی، . . .
مردمک به رنگ سیاه دیده می شود؛ چرا که تقریباً همهٔ نوری که از آن عبور می کند توسط سلول های گیرندهٔ شبکیه جذب می شود. به هنگام عکاسی از چشم در محیط کم نور، مردمک چشم با سرعت کافی تنگ نمی شود؛ به همین دلیل شبکیه که بافتی پر از مویرگ های خونی است، به رنگ قرمز دیده می شود.
عکس مردمکعکس مردمکعکس مردمکعکس مردمکعکس مردمکعکس مردمک
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

مَردُمک (pupil)
شکافی مدور در عنبیه. نور از راه آن به عدسی چشم می رسد.

جدول کلمات

باهک

پیشنهاد کاربران

تخم چشم
در لری بختیاری
تیتَک ( تیتَی ) ، گِلارَ:مردمک
تی:چشم
مرزنگ:مژه
مردمک واژه فارسی و برگرفته از واژه �مرجمک� به معنای عدس می باشد در زبان یونانی نیز واژه �لنز� از لنتیکولوس به معنای عدس گرفته شده است .
داستانی درباره این واژه:
ارزنی آمد مرجمک نام، گندمگون، ماش فرستادیم نخود آمدن برنجش دهید که بِرَنج است.
...
[مشاهده متن کامل]

به این معنی که: اگر زنی گندم گون پیشَت آمد که نامش مرجمک بود، خود سر نیامده بلکه ما فرستادیمش. به او برنج دهید که در سختی و تنگدستی است.

تیدگ یا تیده
از فرهنگ مکنزی
مرجی، مرجه ، مرجمک، مرشی، مرشی، میشو، میجی همگی در زبان های محلی ایران معنی عدس میدهند، قدیمی است و در زبان پهلوی هم در معنی حبوبات ثبت شده، تلفظ دیگرش نرجی است ، همچنین نرژ، نیژ، نژی، نرژک ( نرشک ) ، ننژک ( در بشاگردی فکر میکنم ننزک ) همگی معنی عدس دارند، مرجمک تحت تاثیر قاعده همسانی قرار گرفته و یعنی در تداول استفاده عامیانه واژه �مرجم� با واژه پرکاربردتر �مردم� یکی شده است. همچنین نینک یا نینی هم برای عدس بکار میرود هم برای مردمک چشم درست مثل مرجمک.
...
[مشاهده متن کامل]

اشکال مختلفی که ایرانیان برای این دانه خوراکی استفاده میکنند تغییرات اصوات و آوایی زیادی دارد و نشان میدهد این واژه در ایران بسیار قدیمی است که تا این حد فرصت تغییر داشته.

دوستانی که می گویند از کلمه ترکی مرجمک گرفته شده اشتباه میکنید اولا عدسی چشم و مردمک یکی نیستند دوما مردمک به لحاظ فنی به یک سوراخ یا اینه باید تشبه میشد.
فارسی زبان شاعران و ادبا بوده بهترین حالت همان مردمک است با این مفهوم که شخص در برابر ناظر خود را به شکل کوچک درون چشمش می بیند
لعبت چشم ؛ مردمک چشم. ( دهار ) :
لعبت چشم به خونین بچگان حامله شد
راه آن حامله را وقت سحر بگشایید.
خاقانی.
جان مده در عشق زور و زر که ندهد هیچ طفل
لعبت چشم از برای لعبتی از استخوان.
خاقانی.
...
[مشاهده متن کامل]

لعبتان چشمها حیران که ما بر تخت نرد
چشم ها از لعبتان استخوان انگیخته.
خاقانی.
- لعبت دیده ؛ لعبةالعین. لعبتان دیده ؛ مردم دیده :
چرخ بر کار و بار ما به صبوح
میکند لعبتان دیده نثار.
خاقانی.
هردم هزار بچه خونین کنم به خاک
تا لعبتان دیده به زادن درآورم.
خاقانی.
لعبتان دیده را کایشان دو طفل هندواند
هم مشاطه هم حلی هم دایگان آورده ام.
خاقانی.
گویی جنابتش بود از لعبتان دیده
کو را به حوض ماهی دادند غسل دیگر.
خاقانی.
از آن شد پرده چشمم به خون بکری آلوده
که غم با لعبتان دیده جفتی کرد پنهانی.
خاقانی.

جَم
ببخشید در کامنت بالا به اشتباه بجای عدس نوشتم عدسی
مردمک در ابتدا مرجیمک بوده و با لوندی به مردمک تغییر یافته
مرجیمک در تورکی به معنای عدس است
مردمک شکل تغییر یافته ی مرجیمک تورکی به معنای عدسی است
طفل هندو ؛ مردمک چشم :
تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم
زیر دامن پوشم اژدرهای جانفرسای من.
خاقانی.
مردم چشم
لعبت چشم ؛ مردمک چشم. ( دهار ) :
لعبت چشم به خونین بچگان حامله شد
راه آن حامله را وقت سحر بگشایید.
خاقانی.
جان مده در عشق زور و زر که ندهد هیچ طفل
لعبت چشم از برای لعبتی از استخوان.
خاقانی.
...
[مشاهده متن کامل]

لعبتان چشمها حیران که ما بر تخت نرد
چشم ها از لعبتان استخوان انگیخته.
خاقانی.
- لعبت دیده ؛ لعبةالعین. لعبتان دیده ؛ مردم دیده :
چرخ بر کار و بار ما به صبوح
میکند لعبتان دیده نثار.
خاقانی.
هردم هزار بچه ٔ خونین کنم به خاک
تا لعبتان دیده به زادن درآورم.
خاقانی.
لعبتان دیده را کایشان دو طفل هندواند
هم مشاطه هم حلی هم دایگان آورده ام.
خاقانی.
گویی جنابتش بود از لعبتان دیده
کو را به حوض ماهی دادند غسل دیگر.
خاقانی.
از آن شد پرده ٔ چشمم به خون بکری آلوده
که غم با لعبتان دیده جفتی کرد پنهانی.
خاقانی.

عدسی چشم=مرجومک چشم=زیرکانه شده مردمک چشم
باهک، جم، نینی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس