مردمه. [ م َ دُ م َ / م ِ ] ( اِ مصغر ) مردمک. مردمک چشم. ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ). مردم دیده :
آن خوشه بین چنانک یکی خیک پر نبید
سر بسته و نبرده بدو دست هیچ کس
بر گونه سیاهی چشم است غژم او
هم بر مثال مردمه چشم از او تکس .
بهرامی.
زنج گفت سخنهای هنج همه نقش نگین مصلحت و مردمه دیده صواب شاید بود. ( مرزبان نامه ص 177 ). رجوع به مردمک شود.