غولان روزگار ؛ کنایه از طالبان دنیا و مردم بدسیرت است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . رجوع به مجموعه مترادفات ص 237 شود :
پس غولان روزگار مرو
تو و بیغوله سرای صبوح.
خاقانی.
پس غولان روزگار مرو
تو و بیغوله سرای صبوح.
خاقانی.
دیومردم. [ وْ م َ دُ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) نوعی از حیوان که به عربی نسناس گویند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) . نسناس. جنسی از خلق که بر یک پای جهند. ( مهذب الاسماء ) ( السامی فی الاسامی چ عکسی ص 44 ) . نسناس. ( منتهی الارب ) . نوعی از حیوان که بهندی آن را بن مانس گویند. ( غیاث ) . || مردم مفسد و مفتن. ( برهان ) ( انجمن آرا ) . مردم بد و شرانگیز. ( شرفنامه ٔ منیری ) . آدمیان شریر ومفسد. ( غیاث ) . مردمان بدخو. ( آنندراج ) :
... [مشاهده متن کامل]
یکی لشکری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم برآمیختن.
فردوسی.
چون گوروار دائم در خوردن ایستادی
ای زشت دیومردم در خورد تیر و خشتی.
ناصرخسرو.
ز مردم زاده ای با مردمی باش
چه باشی دیومردم آدمی باش.
ناصرخسرو.
در ایشان هست مشتی ناکس و عام
که عاقل دیومردم گویدش نام.
ناصرخسرو.
قومی دیومردمند که مردم خورند و شاه ایشان زنگی است مردم خوار. ( اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ) . اما با دیومردم کار تو آسان تر باشد که با پریان. ( اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ) .
مرد. . . توبه کرد که. . . بگفتار نمام و دیومردم. . . عیال. . . خود را نیازارد. ( کلیله و دمنه ) .
یارب که دیومردم این هفت دار حرب
در چاردار ملک چه ناورد کرده اند.
خاقانی.
ز مازندران ناید الا دو چیز
یکی دیومردم دگر دیو نیز.
نظامی.
و آن بیابانیان زنگی سار
دیومردم شدند و مردم خوار.
نظامی.
نهاده باده بر کف ماه و انجم
جهان خالی زدیو و دیومردم.
نظامی.
الحذر ای عاقلان زین وحشت آباد الحذر
الفرار ای عاقلان زین دیومردم الفرار.
جمال الدین اصفهانی.
|| کنایه از جن است. ( برهان ) ( آنندراج ) . شیطان. ( مهذب الاسماء ) .
... [مشاهده متن کامل]
یکی لشکری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم برآمیختن.
فردوسی.
چون گوروار دائم در خوردن ایستادی
ای زشت دیومردم در خورد تیر و خشتی.
ناصرخسرو.
ز مردم زاده ای با مردمی باش
چه باشی دیومردم آدمی باش.
ناصرخسرو.
در ایشان هست مشتی ناکس و عام
که عاقل دیومردم گویدش نام.
ناصرخسرو.
قومی دیومردمند که مردم خورند و شاه ایشان زنگی است مردم خوار. ( اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ) . اما با دیومردم کار تو آسان تر باشد که با پریان. ( اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ) .
مرد. . . توبه کرد که. . . بگفتار نمام و دیومردم. . . عیال. . . خود را نیازارد. ( کلیله و دمنه ) .
یارب که دیومردم این هفت دار حرب
در چاردار ملک چه ناورد کرده اند.
خاقانی.
ز مازندران ناید الا دو چیز
یکی دیومردم دگر دیو نیز.
نظامی.
و آن بیابانیان زنگی سار
دیومردم شدند و مردم خوار.
نظامی.
نهاده باده بر کف ماه و انجم
جهان خالی زدیو و دیومردم.
نظامی.
الحذر ای عاقلان زین وحشت آباد الحذر
الفرار ای عاقلان زین دیومردم الفرار.
جمال الدین اصفهانی.
|| کنایه از جن است. ( برهان ) ( آنندراج ) . شیطان. ( مهذب الاسماء ) .