ای بسا تخت و تاج مرجومان
لخت لخت از دعای مظلومان.
سنائی.
آتش و دودآید از خرطوم اوالحذر ز آن کودک مرجوم او.
مولوی.
همچنان کاصحاب فیل و قوم لوطکردشان مرجوم چون خود آن سخوط.
مولوی.
رجوع به رجم شود. || کشته. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آن که بر اثر سنگسار کردن کشته شده باشد یابطور کلی هر مقتول و کشته ای. ( از متن اللغة ). رجوع به رجوم و رجم شود.مرجوم. [ م َ ] ( اِخ ) شیطان. ( ناظم الاطباء ). از القاب شیطان است.
مرجوم. [ م َ ] ( اِخ ) قربانگاهی است حاجیان را در بادیه. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ).