مرثیه گوی

لغت نامه دهخدا

مرثیه گوی. [ م َ ی َ / ی ِ ] ( نف مرکب ) که در عزای مرده ای شعر سراید و ذکر محامد و محاسن او کند و بر مرگش تأسف خورد :
روحی به خبر مرثیه گوی من شد
بگریست از آنکه روح من از تن شد.
سوزنی.
کفن فروشی ای جوهری و مرثیه گوی
به مرده ای یک سوداست مر ترا به دو روی.
سوزنی.
نکنم مدح که من مرثیه گوی کرمم
چون کرم مرد ز من بانگ معزا شنوند.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

که در عزای مرده ای شعر سراید

پیشنهاد کاربران

مرده ستای . [ م ُ دَ / دِ س ِ ] ( نف مرکب ) رثاگر. مرثیه سرا. مرثیه گو. نوحه گر. || در این بیت دشنام گونه ای است موهن :
بدو که گوید از من چنانکه فرمایم
که ای پلید بد بدسگال بد فرمای
به هجو من چه رسیدی و از چه فارغ شد
...
[مشاهده متن کامل]

ز گوربان خود ای قلتبان مرده ستای .
سوزنی ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

بپرس