مرتک

لغت نامه دهخدا

مرتک. [ م ُ ت َک ک ] ( ع ص ) آن که به تنهائی و بدون حضور مدعی فصیح و زبان آور است و چون به مخاصمه برخیزد در سخن فروماند. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || سکران مرتک ؛ مستی که سخنش فهمیده نشود. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || شتر سست نازک مغز . ( ناظم الاطباء ). المرتک من الجمال ؛ الرخو الممذوق النقی. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ).

مرتک. [ م َ ت َ / م ُ ت َ ] ( معرب ، اِ ) معرب مردارسنگ. ( بحر الجواهر ). مردارسنگ. ( منتهی الارب ) ( ترجمه صیدنه بیرونی ) ( ضریر انطاکی ). مرداسنج. ( قانون ابن سینا ص 114 ) ( نزهةالقلوب ). مرداسنگ. ( برهان قاطع ). مرداسنگی است که سفید کرده باشند، نه مطلق مرداسنج. ( تحفه حکیم مؤمن ). و رجوع به دزی ج 2 ص 578 شود.

فرهنگ عمید

= مردارسنگ

پیشنهاد کاربران

بپرس