مرتعش

/morta~eS/

مترادف مرتعش: رعشه ناک، لرزان، لرزنده، متزلزل

برابر پارسی: لرزان، جنبان، لرزنده

معنی انگلیسی:
quavery, trembly, tremulous, vibrant, wavery, [adj.] trembling, wobbly

لغت نامه دهخدا

مرتعش. [ م ُ ت َ ع ِ ] ( ع ص ) رعشه دار. لرزان. ( غیاث اللغات ). لرزنده. ( آنندراج ). مرتعد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). که لرزش و ارتعاش دارد. رجوع به ارتعاش شود :
مرتعش را کی پشیمان دیده ای
بر چنین جبری تو برچفسیده ای.
مولوی.
ز آن پشیمانی که لرزانیدیش
چون پشیمان نیست مرد مرتعش.
مولوی.
این شنیدم لیک پیری مرتعش
دست لرزان جسم تونامنتعش.
مولوی.

فرهنگ فارسی

لرزان، لرزنده
( اسم ) لرزنده لرزان : این شنیدم لیک پیری مرتعش دست لرزان جسم تو نامنتعش . ( مثنوی . ) جمع : مرتعشین .

فرهنگ معین

(مُ تَ عِ ) [ ع . ] (اِفا. ) لرزان ، لرزنده ، دارای ارتعاش .

فرهنگ عمید

لرزان، لرزنده.

فرهنگستان زبان و ادب

{vibrating} [فیزیک] آنچه حول وضعیت تعادل خود در حال ارتعاش باشد یا دارای مشخصۀ ارتعاش باشد متـ . ارتعاشی 1

جدول کلمات

لرزان

مترادف ها

tremulous (صفت)
بیمناک، ترسان، لرزنده، مرتعش، لرزش دار، تحریر دار

tremulant (صفت)
ترسان، لرزش، مرتعش، تحریر، لرزش دار

vibratile (صفت)
جنبنده، لرزنده، مرتعش، قابل لرزش و ارتعاش، قابل اهتزاز

vibrant (صفت)
لرزان، مرتعش، پرطراوت و چالاک، به تپش درآمده، در حال جنبش، تکریری

quavery (صفت)
مرتعش

vibrating (صفت)
مرتعش

shuddering (صفت)
مرتعش

trembling (صفت)
متزلزل، مرتعش

shivery (صفت)
شکننده، لرزه، لرزان، مرتعش

trepid (صفت)
ترسان، ترسناک، لرزان، مرتعش، مرتعش کننده

tottery (صفت)
سست، متزلزل، لرزان، مرتعش، ناپآیدار

trembly (صفت)
لرزان، مرتعش، رعشه دار

فارسی به عربی

مرتجف

پیشنهاد کاربران

لرزان ، لرزنده ، جنبان
رعشه ناک، لرزان، لرزنده، متزلزل

لرزان
لقب یکی از پیران صوفیه بوده است

بپرس