نایب یزدان بحق گرنه توئی پس چراست
حکم تو چون حکم حق نزد بشر مرتسم.
خاقانی.
|| مرسوم. ( فرهنگ فارسی معین ).متبع. رجوع به معنی قبلی و نیز رجوع به معنی بعدی شود: شکل شاگرد غلامانه مکن
گر چه این قاعده مرتسم است.
خاقانی.
|| مهر شده. ممهور. ارتسم ، ختم الدن بالروسم. ( متن اللغة ). رجوع به ارتسام شود. || منقش. نگارین شده. || زردوزی شده. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || مکتوب. مسطور. منقوش. رسم شده. ترسیم شده. نگاشته . رجوع به مرتسم در سطور ذیل شود.- مرتسم شدن ؛ نقش گشتن و ترسیم شدن. مرکوز گشتن : تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عیب و هنر شعر بر صحیفه خرد او منقش گردد. ( چهار مقاله عروضی ، از فرهنگ فارسی معین ).
- مرتسم کردن ؛ رسم کردن. نقش کردن. نگاشتن.
مرتسم. [ م ُ ت َ س ِ ] ( ع ص ) فرمان برنده. ( آنندراج ). مطیع و فرمانبردار هر قاعده و قانونی. ( ناظم الاطباء ). امتثال کننده. اطاعت کننده. نعت فاعلی است از ارتسام به معنی امتثال. || گوینده کلمه تکبیر و اﷲ اکبر. ( ناظم الاطباء ). تکبیر گوینده و تعویذ و دعا خواننده. رجوع به ارتسام شود. || نقش گیرنده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). نقش پذیر. رجوع به ارتسام شود. || منقوش. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مرتسَم شود. || متدین و دین دار. رجوع به معنی دوم این واژه شود. || با عزت و بزرگوار و مغرور و متکبر. ( ناظم الاطباء ) .