مرتدع

لغت نامه دهخدا

مرتدع. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) تیری که بر نشانه رسد و بکفد. ( منتهی الارب ). آن تیر که بر نشانه آیدو خود بشکند. ( مهذب الاسماء ). تیری که به هدف اصابت کند و چوبش بشکند. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || شتر تمام سال. ( منتهی الارب ). ارتدع الجمل ؛ انتهت سنه. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || مرد آلوده به زعفران یا به بوی خوش دیگر. ( منتهی الارب ). متلخلخ به طیب یا زعفران. ( از اقرب الموارد ).

مرتدع. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) بازایستنده از کاری. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع کننده.بازگردنده. ( از متن اللغة ). نعت فاعلی است از ارتداع به معنی رجوع و بازگشت : بدین مواعظ منزجر نشد و بدین تنبیهات مرتدع نگشت. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) باز ایستنده از کاری .

فرهنگ معین

(مُ تَ دِ ) [ ع . ] (اِفا. ) باز ایستنده از کاری .

فرهنگ عمید

بازایستنده از کاری.

پیشنهاد کاربران

بپرس