آنانکه مفسدان جهانند و مرتدان
از ملت محمد و توحید کردگار.
منوچهری.
بریده چو طبع مؤمن از مرتداز بد دلی و بدی و بد مهری.
منوچهری.
ای شفیع صد هزار امت چو خاقانی به حشربنده مرتد بود و بر دست تو ایمان تازه کرد.
خاقانی.
مرتد بود آن غافل کو در دو جهان یک دم جز تو دگری بیند جز تو دگری داند.
عطار.
یک دم است آن دم که آن دم آدم آمد از حقیقت.مرتد ره باشی ارتو محرم آن دم نباشی.
عطار.
- مرتد فطری ؛ کسی است که بر فطرت اسلام بوده است و از پدر و مادر مسلمان متولد شده سپس از اسلام برگشته است. توبه چنین کسی مقبول نیست.- مرتد ملی ؛ کسی است که ابتدا مسلمان نبوده پس مسلمان شده سپس از مسلمانی برگشته است. توبه مرتد ملی مقبول است.
|| بی دین. ملحد. ( ناظم الاطباء ).
- مرتد شدن ؛ کافر شدن. ازدین برگشتن. ترک مسلمانی گفتن. از اسلام برگشتن :
عبداﷲبن سعدبن ابی سرح که مرتد شد. ( مجمل التواریخ و القصص ، از فرهنگ فارسی معین ).
مگر می خواست تا مرتد شود نفس از سر عادت
مرا این سر چو پیدا شد بریدم سر به پنهانش.
عطار.
گر فرو استد کسی مرتد شودبعد از آن هرگز هدایت نبودش.
عطار.