مربوط بودن


معنی انگلیسی:
apply, cohere, deal, refer, regard, touch

مترادف ها

bear (فعل)
تاب اوردن، بردن، مربوط بودن، حمل کردن، داشتن، زاییدن، تحمل کردن، متحمل شدن، در برداشتن، میوه دادن

appertain (فعل)
وابسته بودن، مربوط بودن، متعلق بودن، اختصاص داشتن

depend (فعل)
وابسته بودن، مربوط بودن، موکول بودن، توکل کردن، منوط بودن

pertain (فعل)
وابسته بودن، مربوط بودن، متعلق بودن

فارسی به عربی

دب

پیشنهاد کاربران

چه نسبت است به چیزی / کسی چیزی / کسی را
چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را
be anchored in something
have sth to do with

بپرس