مران

لغت نامه دهخدا

مران.[ م ُ ] ( نف ) میرنده. فانی. هالک. در حال مردن. ( یادداشت مؤلف ) :
اگر ایدونکه به کشتن نمرند این پسران
آن خورشید و قمر باشند این جانوران
زآن کجا نیست مه روشن و خورشید مران
به نسب باز شوند این پسران با پدران.
منوچهری.

مران. [ م ُرْ را ] ( ع اِ ) نیزه لرزان سخت. ( منتهی الارب ).الرماح اللدنة الصلبة؛ نیزه های نرم محکم. ( متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). واحد آن مُرّانَة است. ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ). رجوع به مرانة شود. || درختی که از آن نیزه سازند. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به مَرّان شود. || زغال اخته. ( فرهنگ فارسی معین ). لسان العصافیر. زبان گنجشک. ( یادداشت مؤلف ).

مران. [ م ُ ] ( ع اِ ) درختی است باریک و دراز که از چوب آن نیزه و تیر سازند. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). رجوع به مَرّان و مُرّان شود.

مران. [ م َرْ را ] ( ع اِ ) درختی است در بلاد مغرب و روم و هند، جمیع اجزای او تلخ و بسیار بلند و رعنا و نرم ، و گرههای او مانند بندهای نی ، و میان پر، و از آن نیزه ها می سازند و مشهور به نیزه نی است و نزد بعضی مران و مالیا یکی است و این قول صحتی دارد چه در افعال قریب اند. و نزد بعضی مران قرانیاست و این اصلی ندارد چه مران را برگ شبیه به برگ توت است و برگ قرانیا شبیه به برگ ترنج و از آن کوچکتر، و درخت او بسیار بلند نمی باشد و ثمر قرانیا لذیذ و ثمر مران شبیه به ثمر او و با عفوصت بسیاراست. ( از تحفه حکیم مؤمن ). رجوع به مُرّان شود.

مران. [ م ِ ] ( ع مص ) ممارنة. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به ممارنة شود.

مران. [ م َرْ را ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اوباتو بخش دیواندره شهرستان سنندج ، در 36هزارگزی شمال دیواندره و 12هزارگزی جنوب شرقی خاور کرفتو، در منطقه کوهستانی سردسیر واقع و دارای 700 تن سکنه ٔاست. آبش از رودخانه و چشمه تأمین می شود. محصولش غلات ، حبوبات ، لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری. دردو محل به فاصله 2هزارگز واقع شده و به مران پائین یاقره و مران بالا یا گوره نامیده میشوند. سکنه مران بالا 410 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

مران. [ م َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار. در 56هزارگزی جنوب شهسوار، در منطقه کوهستانی سردسیری واقع و دارای 700 تن سکنه است. آبش از چشمه سار تأمین می شود و محصولش گندم ، جو و سیب زمینی ، لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار. دارای ۷٠٠ تن سکنه . محصول : گندم جو سیب زمینی لبنیات .
( اسم ) زغال اخته .
دهی در سنندج

فرهنگ عمید

درختی با شاخه های راست، دراز، گره دار، و محکم که از آن نیزه می سازند.

گویش مازنی

/moraan/ روستایی در سه هزار تنکابن

پیشنهاد کاربران

بپرس