مراقی

لغت نامه دهخدا

مراقی. [ م َ ] ( ع اِ ) مدارج. نردبامها. ج ِ مرقات. رجوع به مرقاة و مرقات شود : پادشاه از راه یسار عزم ذروه اعلی کرد ومطالعه مداخل و مخارج و مشاهده مراقی و معارج آن واجب فرمود. ( جهانگشای جوینی ). عقاب را در مراقی آن عقاب بال گسسته گشتی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 338 ).

مراقی. [ م ُ / م ُ قی ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به مراقیة که از بلاد الموت می باشد. ( از الانساب سمعانی ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع مرقی مرقاه ( مرقات ) درجه ها : و اقدام هممش در مراقی علو ... در ترقی .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مرقاة . هر ابزاری که با آن بالا روند مانند: نردبان ، پله .

فرهنگ عمید

= مرقات

پیشنهاد کاربران

رتبه، پلکان، نردبام: زادَ إلی مراقی العِزّ نُمُوَّه: ارتقاء وی را بر نردبام ( درجات ) عزت بیفزاید. نفثة المصدور ص۸
در ترقی، در پیشرفت، در حال پیشرفت

بپرس