مراسل

/morAsel/

لغت نامه دهخدا

مراسل. [ م ُ س ِ ] ( ع ص ) فرستنده. ارسال کننده.رسیل. ( از متن اللغة ). پیغام کننده. ( ناظم الاطباء ). نامه فرستنده. ( فرهنگ فارسی معین ). نعت فاعلی است از مراسلة به معنی برانگیختن و به رسالت فرستادن. رجوع به مراسلة شود. || پیروی کننده در کار. ( ناظم الاطباء ). رسیل. ( اقرب الموارد ): راسله فی عمله ؛ تابعه ، فهو رسیل. ( متن اللغة ). رجوع به رسیل شود. || زنی که در هر دو ساق وی موی بسیار و دراز بود. ( از منتهی الارب ). زنی که ساق هایش پرمو باشد. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مراسیل شود. || زن شوی مرده. ( مهذب الاسماء ). زنی که او را شوی وی جدا کرده باشد یا زن کلان سال یا زن شوی مرده. ( از منتهی الارب ). زنی که به سبب مرگ یا طلاق از شوی خود جدا مانده باشد. ( از متن اللغة ). || زنی که از شوی خود احساس طلاق کند و خود را برای شوی دیگری زینت کند و به وی پیام فرستد. و در آن زن هنوز جوانی باقی باشد. || زنی که به خطبه کنندگان نامه و پیغام کند. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || زنی که چند بار طلاق داده شده است و پروائی ندارد. ( از متن اللغة ). || زنی که سنی بر او گذشته باشد وهنوز باقیمانده ای از جوانی در وی باشد. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). والاسم : الرسال. ( متن اللغة ).

مراسل. [ م َ س ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مُرسَل. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مرسل شود. || ج ِ مُرسَلَة است. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مرسلة شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) نامه فرستنده جمع : مراسلین .

فرهنگ معین

(مُ س ) [ ع . ] (اِفا. ) نامه فرستنده ، ج . مراسلین .

پیشنهاد کاربران

بپرس