مراس

لغت نامه دهخدا

( مرآس ) مرآس. [ م ِرْ ] ( ع ص ) ( از «رأس » ) اسبی که سرهای اسبان بگزد در با هم رفتن ، یا آن که بسر زند اسبان دیگر را در وقت تقدم و پیشی خود. ( منتهی الارب ). اسبی که کله اسبان همجوار خود را گاز بگیردو قیل الذی یرأس فی تقدمه و سبقه. ( اقرب الموارد ). || شتری که جز در سر وی قوت و چربی نمانده باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). مُرَاءّس. ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ).
مراس. [ م َرْ را ] ( ع ص ) فحل مراس ؛ گشن شدید و سخت. ( منتهی الارب ). ذو شدة. ( اقرب الموارد ). || شدید. ( از اقرب الموارد ).

مراس. [ م ِ ] ( ع اِ )سختی. شدت. ( منتهی الارب ). || ( مص ) بسیار کوشیدن. ( فرهنگ خطی ). سخت کوشی : سلطان چون حدت باس و شدت مراس آن قوم مشاهده کرد بر پشته فرودآمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 268 ). || مروسیدن. ( از منتهی الارب ). ممارست. معالجه. ( یادداشت مؤلف ). معالجه. مُزاولة. ( متن اللغة ): مارسه ممارسة و مراساً؛ عالجه و زاوله و عاناه و شرع فیه ، کقوله : امارس فیها کنت منهم الممارس ؛ ای کنت اعانی و اتأنی. ( اقرب الموارد ). || وررفتن. انگولک کردن به. پیله کردن به. ( یادداشت مؤلف ). ملاعبه. ( متن اللغة ): مارسه ؛ لاعبه ، و هو مجاز. ( اقرب الموارد ). || همیشگی ورزیدن. ( ناظم الاطباء ). همیشه ورزیدن کاری را.( فرهنگ فارسی معین ). عادت کردن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ممارسة شود. || پی چیزی مشقت دیدن.( یادداشت مؤلف ). از کاری رنج دیدن. ( فرهنگ خطی ).
- مراس بربستن ؛ علاج کردن. چاره کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
اگر جادوئی گر ستاره شناس
ز خود مرگ را برنبندی مراس .
نظامی.

مرأس. [ م ُ رَءْ ءَ ] ( ع ص ) شتر که جز در سر او قوت و چربش نمانده باشد. ( منتهی الارب ). مرآس. رجوع به مرآس شود.

مرأس. [ م ِ ءَ ] ( ع ص ) مرآس. ( منتهی الارب ). رجوع به مرآس شود. || مهتر قوم. ( ناظم الاطباء ). || رأس مرأس ؛ ای مصک للرؤس. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). قوی. سری که به قوت کله می زند به سرهای دیگر. ( ناظم الاطباء ). ج ، مرائس.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- مروسیدن علاج کردن .
نوعی شتر
( مر آس ) اسبی که سرهای اسبان بگزد در با هم رفتن

فرهنگ عمید

علاج کردن.

پیشنهاد کاربران

مرآس در ترکی به میراث و اموالی گفته می شود که خیری در دنیا و آخرت برای صاحبش نداشته و نصیب دیگران شده است . به قول معروف سر صاحبش را خورده است.
در ضمن فحش و بد و بی راه برای چیزهای بی جان
مثل :مراس قالمیش ، مراس قالاسان

بپرس