فروشده به همه محنت و بلا دشمن
برآمده ز همه نهمت و مرارت کام.
مسعودسعد.
مپندار از لب شیرین عبارت که کامی حاصل آید بی مرارت.
سعدی.
- مرارت کشیدن ؛ زحمت کشیدن. رنج بردن. ( ناظم الاطباء ). تحمل تلخی و سختی و مشقت کردن.|| ( اِ ) زهره. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مرارة و مراره شود.
مرارة. [ م َ رَ ] ( ع مص ) تلخ شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 87 ) ( دستورالاخوان ) ( زوزنی ). تلخ گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) تلخی. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). رجوع به مرارت و مراره شود. || ( اِ ) زهره هر حیوان. ( از منتهی الارب ) ( ازغیاث اللغات ) ( از مهذب الاسماء ) ( از بحر الجواهر ). جای صفرا. ( ناظم الاطباء ). کیسه مانندی که متصل به کبد قرار دارد و دهانه آن به کبد بازمی شود و در آن صفرا تولید می شود. ( از اقرب الموارد ). ج ، مرارات ، مرائر.
مرارة. [ م ُ رَ ] ( ع اِ ) واحد مرار. یک درخت مرار. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مُرار شود.