مرادات

لغت نامه دهخدا

مرادات. [ م ُ ] ( ع اِ ) ج ِ مُراد. کامها. آرزوها. اغراض. مقاصد : از شهاب الدین مسعود شنیدم...که هنوز ازهار مرادات در چمن سلطنت از اکمام تخمی تمام بیرون نیامده. ( لباب الالباب ، از فرهنگ فارسی معین ).
از این در برآید مرادات کس
در فیض یزدان همین است و بس.
ملا طغرا ( از آنندراج ).

مراداة. [م ُ ] ( ع مص ) ( از «ر د ی » ) طلب کردن کسی را و مدارا نمودن با وی. ( از منتهی الارب ). مراودة و مداراة. || سنگ اندازی نمودن با قوم. ( از منتهی الارب ): رادی عن القوم ؛ رامی عنهم بالحجارة. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) جمع مراده .۲- ( اسم ) جمع مراد آرزوها مقصودها : و از شهاب الدین مسعود شنیدم ... که هنوز اوهار مرادات در چمن سلطنت از اکمام تخمی تمام بیرون نیامده ...

پیشنهاد کاربران

بپرس