مذکور

/mazkur/

مترادف مذکور: ذکرشده، سابق الذکر، مزبور، مشارالیه، نام برده، یادشده

برابر پارسی: گفته شده، یادشده، بالا گفت، سرگفت

معنی انگلیسی:
aforementioned, aforesaid, given, foregoing

لغت نامه دهخدا

مذکور. [ م َ ] ( ع ص ) ذکرشده. بیان شده. گفته شده. یادکرده شده. مزبور. نام برده. موصوف :
از بد و نیک وز خطا و صواب
چیست اندر کتاب نامذکور.
ناصرخسرو.
باد عیشت به خرمی موصوف
باد روزت به خرمی مذکور.
مسعودسعد.
آنکه خلقش به حسن مشتهر است
وآنکه ذاتش به لطف مذکور است.
مسعودسعد.
صدر جهان بدانکه تو محبوب هر دلی
ارزد بدانکه باشی مذکور هر زبان.
سوزنی.
از جود بی نهایت و از فضل بی قیاس
محبوب هر دلی تو و مذکور هر زبان.
سوزنی.
به پرواز حیرت رود رنگ کبک
به هرجا که مذکور رفتار تست.
اشرف ( از آنندراج ).
|| زبانزد. مشهور. معروف :
نه تن بودند ز آل سامان مذکور
هر یک به امارت خراسان مشهور.
( لباب الالباب ).
یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور. ( گلستان سعدی ). || سابق الذکر. مزبور. ( یادداشت مؤلف ). اداشده. گفته شده. ( ناظم الاطباء ). سابقاً گفته شده. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی نخستین شود : و این جمله سفرهای مذکور در یک سال قطع کرد. ( سلجوقنامه ظهیری ). || به ذهن سپرده شده. ( فرهنگ فارسی معین ). در یاد آورده شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی اول شود. || یادداشت شده. مندرج شده در متن و در مکتوب. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی نخستین شود. || ستوده : رجل مذکور؛ یثنی علیه بخیر. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به معنی دوم شود :
هر که در گیتی گسست از ذکر تو مذکور شد
ای خنک آن کس که تو ذکرش در آن جمع آوری.
سنائی.
|| منظور. که در ذکر و یاد و خاطر است. کنایه از معشوق و محبوب :
چنانکه هیچ مذکور و شاگردپیشه و وضیع و شریف و سپاه دار و پرده دار و بوقی و دبدبه زن نماند که نه صلت سالار بکتغدی بدو نرسید. ( تاریخ بیهقی ص 535 ).
چه ذوق از ذکر پیدا آید او را
که پنهان شوق مذکوری ندارد.
سعدی.

فرهنگ فارسی

ذکرشده، یادشده
( اسم ) ۱- ذکرشده یاد گردیده بیان شده . ۲ - مشهور : نه تن بودند ز آل سامان مذکور گشته بامارت خراسان مشهور . ( لباب الالباب ) ۳ - بذهن سپرده شده . ۴- سابقا گفته شده : ... بخوارزم رفت که آنجا محمد بن داود بود و این جمله سفرهای مذکور در یک سال قطع کرد. جمع : مذکورین .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ذکر شده ، یاد شده .

فرهنگ عمید

۱. ذکرشده، یادشده.
۲. [قدیمی] مشهور، زبانزد، معروف.
۳. (اسم، صفت ) [قدیمی، مجاز] معشوق.

مترادف ها

mentioned (صفت)
نام برده، مذکور، چیز ذکر شده

above-mentioned (صفت)
مذکور، سابق الذکر، مذکور در فوق

said (صفت)
مذکور، بیان شده، گفته شده

aforesaid (صفت)
مذکور، مزبور، فوق الذکر، بالاگفته

foresaid (صفت)
مذکور، بالاگفته

forenamed (صفت)
مذکور، در پیش، سابقا نامیده شده

پیشنهاد کاربران

1_ذکر شده. پیش گفته. یاد شده. بیان شده
گفته شده
2_جمع مذکر
مردان
. . . . که تمام خلق از مرد و زن و اطفال و مذکور و اناث ایستاده شده بودند. . . . .
سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه_حیرت نامه
said . adjective [only before noun] law
mentioned before SYN aforementioned
The said weapon was later found in the defendant’s home.
مذکورها یعنی بالا ذکر شده است
ذکر شده
aforementioned
in question
نام برده
پیش گفته
مزبور
یاد شده

ذکرشده، سابق الذکر، مزبور، مشارالیه، نام برده، یادشده
برابر پارسی: پیش گفته
ذکر شده ، یاد شده
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
جالْپیک jãlpik ، جالْپییت jãlpit ( جالپ = ذکر؛ سنسکریت + پسوند یاتیکی ( = مفعولی ) «یک» پهلوی، «یت» سنسکریت )
پِراهیک، پراهیت ( پراه = ذکر؛ سنسکریت + «یک، یت» )
آچَکسیک، آچَکسیت ( آچَکس= ذکر؛ سنسکریت + «یک، یت» )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس