مذری

لغت نامه دهخدا

مذری. [ م ِ را ] ( ع اِ ) انگشته. پنج انگشت. افزاری باشد که برزگران دانه وکاه را بدان به باد بردهند تا از هم جدا شود. ( لغت نامه اسدی ، از یادداشت مؤلف ). سکو. ( منتهی الارب ). مذراة. چوبی که یک طرفش به کف و پنجه دست شبیه است و بدان خرمن را باد داده گندم را از کاه جدا کنند. ( ازمتن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). چهارشاخ. بواشه. ( یادداشت مؤلف ). بادزن. افشون. ( ناظم الاطباء ). || گویا واحد مذروان باشد. رجوع به مِذرَوان شود.

مذری. [ م ُ ] ( ع ص ) ترساننده و درخشم آورنده. ( ناظم الاطباء ).

مذری. [م ُ ذَرْ ری ] ( ع ص ) پراکنده کننده و افشاننده. ( ناظم الاطباء ). || بادزننده. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از تذریة به معنی بر باد دادن خرمن کوبیده برای جدا کردن دانه از کاه. رجوع به تذریة شود. || ستایش کننده. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از تذریة به معنی مدح و ستودن. رجوع به تذریة شود.

مذری ٔ. [ م ُ رِءْ ] ( ع ص ) ناقه شیر در پستان فرودآورده. ( منتهی الارب ): اذرأت الناقة؛ انزلت اللبن من الضرع ، فهی مذری ٔ. ( متن اللغة ).

فرهنگ فارسی

پراکنده کننده

پیشنهاد کاربران

بپرس