مدیحت

لغت نامه دهخدا

مدیحت. [ م َ ح َ ] ( ع اِمص ) مدیحة. مدیحه. مدح. مدیح. ستایش. رجوع به مدیحه شود :
زآنکه فکر من از مدیحت او
نهر جاری و بحر مسجور است.
مسعودسعد.

مدیحة. [ م َ ح َ ] ( ع اِمص ، اِ ) مدیح. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مدیحت و مدیحه شود.

پیشنهاد کاربران

مدح کردن
ثنا گفتن
ستایش کردن
در مدیحت دادِ معنی دادمی
غیر این منطق لبی بگشادمی
✏ �مولانا�

بپرس