آن چه با رنج یافتیش و به ذل
تو به آسانی از گزافه مدیش.
رودکی ( لغت فرس ).
مدی. [ م َ دا ] ( ع اِ ) پایان چیزی. نهایت چیزی. ( منتهی الارب ). پایان کار. ( دستورالاخوان ). غایت. ( مهذب الاسماء ) ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). منتهی. ( متن اللغة ). انتها. ( ناظم الاطباء ).به صورت یا به معنی غایت و نهایت. ( غیاث اللغات ).
- مدی الاجل ؛ منتهای اجل. ( از متن اللغة ).
- مدی الایام ؛ همه وقت و در هرزمان. ( ناظم الاطباء ).
- مدی البصر ؛ منتهای نگاه. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). تا آنجا که چشم کار می کند. ( ناظم الاطباء ).
- مدی الحیات ؛ غایت زندگی. ( از اقرب الموارد ).
|| مسافت. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). دوری. فاصله. ( ناظم الاطباء ). || چغزلاوه. ( منتهی الارب ). عرمص. ( اقرب الموارد ). عرمص و جل وزغ که بر آب پدیدآید. ( از متن اللغة ). || نشانگاه و نشانه تیراندازی. || یک نوع درختی. ( ناظم الاطباء ).
مدی. [ م ُدْی ْ ] ( ع اِ ) پیمانه ای است مر شامیان را و مصریان را، و آن غیر از مُدّ است. ج ، امداء. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). برابر با نوزده صاع است. ( از اقرب الموارد ). برای توضیح بیشتر رجوع به معجم متن اللغة شود.
مدی. [ م ُ ] ( ص نسبی ) اهل مد. مدیست. مدپرست. رجوع به مدیست شود.
مدی. [ م َ / م ُ / م ِ دا ] ( ع اِ ) ج ِ مدیة. رجوع به مَدیَة. مُدیَة. مِدیَة شود.
مدی. [ م َ دی ی ] ( ع ص ،اِ ) آبی که از حوض روان گردد و پلید شود. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || حوض که گرداگرد آن سنگ نگرفته باشند. ( منتهی الارب ). حوضی که پیرامونش سنگ نصب نشده باشد. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || آبراهه چاه. ( منتهی الارب ). جدول و آب رو کوچکی که آبی که بر لب چاه می ریزددر آن جاری می شود. ( از اقرب الموارد ). ج ، اَمدیَة.
مدی ٔ. [ م ُ دِءْ ] ( ع ص ) بیمار. علیل. دردمند. || بیمارکننده. ( ناظم الاطباء ).