مدون. [ م ُ دَوْ وَ ] ( ع ص ) جمعکرده شده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). مکتوب در دیوان. دیوان انشأکرده شده و فراهم آمده. ( از متن اللغة ). دردیوان نبشته. مجموع. مضبوط. نعت مفعولی است از تدوین :
منت برد عراق و ری از من بدین دو جای
بحری ز نظم و نثر مدون درآورم.
خاقانی.
مقامات و مقالات ایشان مدون است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 282 ). و او را [ بهرام گور را ] شعر تازی است بغایت بلیغ و اشعار او مدون است. ( لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین ).- مدون ساختن ؛ ثبت دفتر و دیوان کردن. در دفتری جمع آوردن. دیوان و دفتری پرداختن.
- مدون کردن ؛ ثبت کردن. در دیوان نوشتن :
شاد زی و شاد باش تا همه شاهان
نام به دیوان تو کنند مدون.
فرخی.
- || در دفتری جمع کردن. دیوان ساختن. ترتیب دفتر و دیوان دادن.مدون. [ م ُ دَوْ وِ ] ( ع ص ) ترتیب دهنده دیوان. ( آنندراج ). دیوان پرداز. نعت فاعلی است از تدوین. رجوع به تدوین شود.