مدموغ. [ م َ ] ( ع ص ) آفت زده دماغ. ( منتهی الارب ). احمق و گول و گرفتار رنج دماغ. ( ناظم الاطباء ). دمیغ. مدمغ. احمق. ( از متن اللغة ). || سرشکسته. ( منتهی الارب ). آنکه جراحت بر دماغ وی رسیده باشد. ( ناظم الاطباء ). که بر دماغش ضربه ای زده باشند. ( از متن اللغة ). نعت مفعولی است از دمغ. رجوع به دمغ شود.
فرهنگ عمید
۱. آن که سرش شکسته و جراحت به دماغش رسیده باشد، کسی که صدمه و آفت به مغز وی وارد شده. ۲. احمق، گول.