مدمغ

/modammaq/

مترادف مدمغ: آزرده، دمغ، ناراحت، اخمو، پرنخوت، خودبین، خودپسند، خودخواه، کانا، متفرعن، مغرور

معنی انگلیسی:
sniffy, foolishly proud

لغت نامه دهخدا

مدمغ. [م ُ م ِ ] ( ع ص ) محتاج گرداننده به سوی چیزی. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از ادماغ. رجوع به ادماغ شود.

مدمغ. [ م ُ دَم ْم َ ] ( ع ص ) ترید و آبگوشت. ( نشریه دانشکده ادبیات سال 2 شماره 1 ). غذای چرب کرده شده. ( فرهنگ فارسی معین ): دمغ الثریدة بالدسم ؛ لبقها به. ( متن اللغة ). نعت مفعولی است از تدمیغ. رجوع به تدمیغ شود. || احمق. ( قاموس ، از یادداشت مؤلف ) ( منتهی الارب ) . احمقی که خود را دانا داند . گویا بدین معنی منحوت فارسی زبانان باشد. ( یادداشت مؤلف ). متفرعن و خودپسندو متکبر. ( ناظم الاطباء ). کسی که دماغ تکبر و نخوت دارد. پرنخوت. متکبر. ( فرهنگ فارسی معین ) :
این سخن پایان ندارد بازگرد
سوی فرعون مدمغ تا چه کرد.
مولوی.
رغم انفم گیردم او هر دو گوش
کای مدمغ چونش میپوشی بپوش.
مولوی.
کاین مدمغ بر که می خندد عجب
اینت باطل اینت پوسیده سکب.
مولوی.

مدمغ. [ م ُ دَم ْ م ِ] ( ع ص ) آنکه نرم می کند اشکنه را به چربی. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از تدمیغ. رجوع به تدمیغ شود.

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- غذای چرب کرده شده . ۲- کسی که دماغ ( تکبر ) و نخوت دارد پر نخوت متکبر : گران سر ... بمعنی متکبر و مدمغ باشد : رغم انفم گیردم او هر دو گوش کای مدمغ . چونش می پوشی بپوش . ( مثنوی ) توضیح این کلمه بمعنی اخیر در عربی مستعمل نیست و فارسی زبانان از دماغ عربی ساختهاند . در عربی مدموغ بمعنی نزدیک بدان استعمال میشود .
آنکه نرم می کند اشکنه را به چربی

فرهنگ معین

(مُ دَ مَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - غذای چرب کرده شده . ۲ - در فارسی : کسی که دماغ (تکبر ) و نخوت دارد، پرنخوت ، متکبر.

فرهنگ عمید

۱. ناراحت، رنجیده.
۲. (اسم، صفت ) [قدیمی] خودخواه، متکبر.
۳. [قدیمی] ساده لوح، احمق: ای مُدَمّغ عقلت این دانش نداد / که خدا هر درد را درمان نهاد (مولوی: ۳۰۷ ).

پیشنهاد کاربران

مُدَمَغ
چندتا معنی دارد: آزره و غمگین، ناراحت و اخمو، خودبین و خودخواه.

بپرس