مدمع

لغت نامه دهخدا

مدمع. [ م َ م َ ] ( ع اِ ) کنج چشم. ( منتهی الارب ). موضع دمع. ( اقرب الموارد ). مسیل اشک در گوشه مقدم و مؤخر چشم. جای جمع شدن اشک در گوشه های چشم. ( از متن اللغة ). ج ، مدامع :
کتبت قصة شوقی و مدمعی باک
بیا که بی تو بجان آمدم ز غمناکی.
حافظ.
|| آب چشم. ( دستورالاخوان ). به استعاره اشک چشم را گویند. ( از اقرب الموارد ). ج ، مدامع.

مدمع. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) پرکننده خنور. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از ادماع. رجوع به ادماع شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) کنج چشم جمع : مدامع .
پرکننده خنور

فرهنگ عمید

گوشۀ چشم که اشک از آن می ریزد، مجرای اشک.

پیشنهاد کاربران

بپرس