مدعی. [ م ُدْ دَ عا ] ( ع ص ) دعوی کرده شده. ( فرهنگ فارسی معین ) ( آنندراج ). آرزوکرده شده. ( آنندراج ).
- مدعی به ؛ مورد ادعا.
- مدعی علیه ؛ آنکه بر او ادعائی شود. من یجبرعلیها. ( تعریفات ). خوانده. ( لغات فرهنگستان ). طرف مقابل مُدَّعی.
|| آرزوکرده شده. ( آنندراج ). آرزوداشته شده. نعت مفعولی است از ادعا به معنی تمنی. رجوع به متن اللغة و اقرب الموارد شود. || ( اِ ) مقصود نیت. اراده. ( ناظم الاطباء ). درخواست. آرزو. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مُدَّعا شود.
مدعی. [ م َ عی ی ] ( ع ص ) مرد متهم در نسب. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
مدعی. [ م ُدْ دَ ] ( ع ص ) دعوی کننده. ( آنندراج ). ادعاکننده. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). که چیزی را از آن خویش پندارد بحق یا باطل. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || درخواست کننده. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی بعدی شود. || در فقه و قضا، خواهان. ( لغات فرهنگستان ). طرف مقابل در محکمه شرعیه. ( قاموس کتاب مقدس ). من لایجبر علی الخصومة. ( تعریفات ). آنکه اگر از خصومت خودداری کند خصومت بازماند. دادخواه. خواستگار. ( ناظم الاطباء ). که دعوی نزد قاضی برد. که ادعای خود را بر کسی در محاکم شرعی یا عرفی طرح کند. مقابل خوانده و مدعی علیه : پس اگر مدعی علیه انکار کند دعوی مدعی را... ( ترجمه النهایه طوسی ، از فرهنگ فارسی معین ). || بدخواه. خصم. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبلی و نیز رجوع به معنی بعدی شود. || کسی که بغیر حق ادعای فهم و دانش کند. ( فرهنگ فارسی معین ).داودار. لاف زننده. ( ناظم الاطباء ). که بی حقی دعوی کند. که به گزاف ادعا کند. لاف زن. اهل ادعا :
ای فضلاپروری کز شرف نام تو
مدعیان را زند قافیه من قفا.
خاقانی.
نبیند مدعی جز خویشتن راکه دارد پرده پندار در پیش.
سعدی.
باطل است آن که مدعی گویدخفته را خفته کی کند بیدار.
سعدی.
هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود.
سعدی.
دل چه محل دارد و دینار چیست مدعیم گر نکنم جان نثار.
سعدی.
بیشتر بخوانید ...