مدره

لغت نامه دهخدا

( مدرة ) مدرة. [ م َ دَ رَ ] ( ع اِ ) کلوخ. ( منتهی الارب ). واحد مدر، یعنی یک کلوخ و یک قطعه گل چسبان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مَدَر شود. || مدرةالرجل ؛ بلد او. ( از مهذب الاسماء ). رجوع به مدر شود.

مدرة. [ م ُ دِرْ رَ ] ( ع ص ) زنی که سخت می گرداند دوک را به نحوی که گویا از حرکت بازایستاده است. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مُدِرّ شود. || تأنیث مُدِرّ. رجوع به مدر و مدره شود.
مدره. [ م ِ رَه ْ ] ( ع ص ، اِ ) رئیس و پایکار قوم. ( منتهی الارب ). آنکه زبان قوم باشد. ج ، مداره. ( مهذب الاسماء ): مدره قوم ؛ سید آنان. ( یادداشت مؤلف ). بزرگ. سید. شریف. ( ناظم الاطباء ). سخنگوی قوم که از آنان دفاع کند. ( از متن اللغة ). || چرب زبان و چابک دست وقت خصومت و کارزار. ( منتهی الارب ). مقدم در سخن و پیشدست هنگام خصومت و قتال. ( از متن اللغة ). ج ، مداره.

مدره. [ م ُ دِرْ رَ / رِ ] ( ع ص ) مدرة. تأنیث مُدِرّ، به معنی آب انگیز و ادرارآور. رجوع به مدر شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) مونث مدر : ادوی. مدره .
آب انگیز و ادرار آور

پیشنهاد کاربران

بپرس