مدرع

لغت نامه دهخدا

مدرع. [ م ُ رِ / م ُ دَرْ رَ ] ( ع ص ) ماء مدرع ؛ آبی که گیاه حوالی آن را خورده باشند، پس مرعی اندک بعید گردد. ( منتهی الارب ). آبی که گیاهان اطراف آن را چرانیده باشند و در نتیجه فاصله ای بین چراگاه تا آن باشد. ( از متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) .

مدرع. [ م ُ دَرْ رَ ] ( ع ص ) مرد زره پوشیده. ( ناظم الاطباء ). لابس الدرع. ( متن اللغة ). || زن پیراهن پوشیده. ( ناظم الاطباء ). دِرع پوشیده . || تیزبرگزیده و خوب. ( ناظم الاطباء ) ( ؟ ) || شاة مدرع ؛ ذوالدرع. ادرع. ( متن اللغة ). گوسپند که سینه و گردنش سپید باشد. رجوع به دَرَع شود.

مدرع. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) پیراهن کوتاه پشمینه درشت. ( ناظم الاطباء ). جبة مشقوقة المقدم. دراعة. ( از متن اللغة ).

فرهنگ فارسی

پیراهن کوتاه پشمینه درشت

پیشنهاد کاربران

بپرس