مدخر

لغت نامه دهخدا

مدخر. [ م ُدْ دَ خ َ ] ( ع ص ) ( از «ذ خ ر» ) نهاده. برنهاده. اندوخته. ذخیره شده. الفغده. الفنجیده. بیلفغده. بیلفنجیده. ( یادداشت مؤلف ). نعت مفعولی است از ادخار. رجوع به ادخار شود : غنایم دنیوی که به دست نهب و تاراج اندوخته می شد با مثوبات اخروی که بر حسب میعاد... غازیان را مدخر است انضمام می یافت. ( ظفرنامه یزدی به نقل از فرهنگ فارسی معین ).
- مدخر شدن ؛ اندوخته گشتن. جمع شدن : و ثواب و ثناء آن ایام میمون ملک را مدخر شود. ( کلیله و دمنه ). برکات و مثوبات آن شهنشاه غازی محمود و دیگر ملوک این خاندان را مدخر می شود. ( کلیله و دمنه ). تا مدتی بر این بگذشت و در خزینه سینه او از نقود علوم هیچ چیز مدخر نشد. ( سندبادنامه ص 51 ).
- مدخر کردن ؛ اندوختن. اندوخته کردن.
- مدخر گردیدن و گشتن ؛ مدخر شدن : که به ملازمت آن صورت نصیب دنیا هر چه کاملتر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد. ( کلیله و دمنه ). و ثواب آن روزگار همایون اعلی مدخرگردیده گشت. ( کلیله و دمنه ).
|| مهیاشده برای وقت حاجت. برگزیده شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبلی شود.

مدخر. [ م ُدْدَ خ ِ ] ( ع ص ) ( از «ذ خ ر» ) اندوزنده. ( یادداشت مؤلف ). مهیاکننده برای وقت حاجت و برگزیننده. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از ادخار. رجوع به ادخار شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) اندخته شده پس انداز شده آنچه پنهان دارند و ذخیره کنند : و غنایم دنیوی که بدست نهب و تاراج اندوخته میشد با مثوبات اخروی که برحسب میعاد ... غازیان را مدخراست انضمام می یافت .
اندوزنده

فرهنگ معین

(مُ دَّ خَ ) [ ع . ] (اِمف . ) اندوخته شده ، پس انداز شده .

فرهنگ عمید

ذخیره شده، اندوخته، پس اندازشده، آنچه ذخیره شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس