نشان مدبریت این بس که هرگز
چو عباسی نشوئی طیلسانت.
ناصرخسرو.
تنگدستی را همی گر مدبری خوانی ز جهل وای از آن اقبال تو وی مرحبا زین مدبری.
سنائی.
در همه پیله فلک پیله ور زمانه رانیست به بخت خصم تو داروی درد مدبری.
خاقانی.
چشم او من باشم و دست و دلش تا رهد از مدبری ها مقبلش.
مولوی.
آن را که طوق مقبلی اندر ازل خدای روزی نکرد چون نکشد طوق مدبری.
سعدی.
رجوع به مدبر شود.مدبری. [ م ُ دَب ْ ب ِ ] ( حامص ) تدبیر. رای زنی. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مُدَبِّر شود.