مداعبت

لغت نامه دهخدا

مداعبت.[ م ُ ع َ ب َ ] ( ع اِمص ) مزاح. خوش طبعی. ( غیاث اللغات ). مداعبه. ممازحه. شوخی : چندانکه ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد جوابش نگفتم. ( گلستان سعدی ). || ( مص ) بازی کردن. ( غیاث اللغات ). مداعبة. رجوع به مداعبة شود.

مداعبة. [ م ُ ع َ ب َ ] ( ع مص ) با کسی بازی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). ممازحة. ( تاج المصادر بیهقی ) ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). ملاعبة. ( اقرب الموارد ). با کسی مزاح و شوخی کردن. با هم خوش طبعی و مزاح کردن.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) مزاح کردن شوخی کردن . ۲ - ( اسم ) مزاح شوخی .

فرهنگ عمید

شوخی کردن، مزاح کردن، ملاعبه.

پیشنهاد کاربران

بپرس