مخیلت

لغت نامه دهخدا

مخیلت. [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) مخیلة. پندار و خیال : و در اصابت حیلت و تقویت پندار و مخیلت می افزاید. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 93 ).

مخیلة. [ م َ ل َ ] ( ع مص ) پنداشتن. ( زوزنی ). گمان بردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ): خال خیلاً و خیلا و مخیلة. رجوع به خیل شود. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) کبر و بزرگ منشی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || سزاواری. ( از ناظم الاطباء ): ما احسن مخیلتها؛ یعنی چه نیکو است سزاواری آن. || تفرس و ترسم : الرجل الحسن المخیلة؛ مرد نیکوتفرس. || ( ص ) سزاوار و لایق و شایسته : السحابة رأیناها مخیلة للمطر؛ آن ابر را لایق و شایسته باریدن می بینیم. ( ناظم الاطباء ). || سحابة مخیلة؛ ابر که آن را بارنده پندارند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

مخیلة. [ م ُ ل َ ] ( ع ص ) سحاب مخیلة؛ ابر که آن را بارنده پندارند. ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || سماء مخیلة؛ آسمان آماده باریدن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || ( اِمص ) لیاقت و شایستگی طبیعی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مدخل قبل شود.

مخیلة. [ م ُ خ َی ْ ی َ ل َ ] ( ع اِ ) جای خیال که دماغ باشد، چرا که دماغ جای خیال است. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

مخیلة. [ م ُ خ َی ْ ی ِ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) نام قوتی است که آن را خیال نیز گویند. ( آنندراج ) قوتی است برای تصور و تخیل اشیاء که آن را آینه عقل گویند. ( از اقرب الموارد ). مخیله. رجوع به مخیله شود. || ابری که آن را بارنده پندارند. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). رجوع به مَخیلَة شود.

پیشنهاد کاربران