مخیل. [ م ُ ] ( ع ص ) ابر که آماده باریدن شود. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ابری که آن را بارنده پندارند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده قبل و مخیلة شود. || ( از «خ ول » ) سزاوار خیر و نیکوئی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). سزاوارو شایسته. یقال : فلان مخیل للخیر؛ فلان سزاوار خیر و نیکوئی است. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مَخیلَة شود.
مخیل. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] ( ع ص ) پنداشته شده و خیال کرده شده. ( ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). فلان یذهب علی المخیل ؛ ای علی غرر من غیر یقین. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || ثوب مخیل ؛ جامه پاسبان . ( مهذب الاسماء ).
مخیل. [ م ُ خ َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) آنکه می پندارد و خیال می کند و شک می کند و اندیشه می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه تفرس می نماید. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه می گذارد خیال را در نزدیکی بچه شتر، تا گرگ از آن بترسد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه بددل می شود و بازمی ایستد از کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || به گمان افکننده و بشک و تردید اندازنده و به خیال وادارنده : آنچه کرده است از سر تعجیل بوده است به وسوسه شیطان مسول و توهم نفس اماره مخیل. ( سندبادنامه ص 100 ). || ابری که آن را بارنده پندارند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تخییل شود.
مخیل. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] ( ع اِ ) جامه ای که در آن نقش جانور باشد. ( از فرهنگ لغات مشکل دیوان البسه نظام قاری ) :
خشیشی و ابیاری او را وزیر
حرم نرمدست مخیل مشیر.
نظام قاری ( دیوان البسه چ استانبول ص 174 ).
مخیل بدو گفت رو تن بزن چو تو موج باشی و او موج زن.
نظام قاری ( دیوان البسه ایضاً ص 177 ).