مخیط

لغت نامه دهخدا

مخیط. [ م ِخ ْ ی َ ] ( ع اِ ) آنچه به آن جامه دوزند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سوزن. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ). سوزن و هر آنچه بدان جامه دوزند. ( ناظم الاطباء ).

مخیط. [ م َ ] ( ع اِ ) گذرگاه و مسلک. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || جای غیژیدن مار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) جامه دوخته شده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دوخته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( مص ) در شاهد زیر ظاهراً به صیغه مصدر میمی و به معنی دوختن آمده است :
قلب اعیان است و اکسیرمحیط
ایتلاف خرقه تن بی مخیط.
مولوی.

مخیط. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] ( ع اِ ) سپستان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به سپستان شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) سپستان .
گذرگاه و مسلک

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) دوخته شده .
(مِ یَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سوزن . ۲ - محل عبور، گذرگاه .

پیشنهاد کاربران

بپرس